معنی برکنار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

برکنار. [ب َ ک َ / ک ِ] (ص مرکب) بیک طرف و بیک سو. (ناظم الاطباء):
جهاندیده پیری ز ما برکنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.
سعدی.
|| معزول. آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء): تَمرّن، تَمزّن، برکنار بودن. مُنْکَص، منکَّص، برکنار شده و یکسو شده.عارِد؛ برکنار و یکسو شونده. (از منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل،
(متضاد) منصوب، دور، بری، مبرا

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر