معنی برپا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
برپا. [ب َ] (ص مرکب) (از: بر + پا) ایستاده. روی پا. (ناظم الاطباء). قائم و ایستاده. (آنندراج). سرپا. مقابل نشسته.
- برپا بودن، بر پای بودن صف، متشکل بودن. رده بودن:
بروز بار کو را رای بودی
به پیشش پنج صف برپای بودی.
نظامی.
|| برافراشته. استوار. قائم:
پی زنده پیلان بخاک اندرون
چنان چون ز بیجاده برپا ستون.
فردوسی.
مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان). || مقابل از پا افتاده. قائم:
چو برپایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی.
ایستاده، سر پا، برقراری، برجای. [خوانش: (بَ) (ص. ق.)]
آباد، آبادان، ایستاده، برقرار، دایر، ایستاده، سرپا، قائم، منعقد،
(متضاد) نشسته، معمور
ایشتاده، روی پا، قائم