معنی برفی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
برفی. [ب َ] (ص نسبی، اِ) نوعی از حلواست. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || منسوب به برف. برفدار. (ناظم الاطباء).
- شیر برفی، شکل شیر که از برف سازند.
- مثل شیر برفی، غیراصیل و ساختگی.
- هوای برفی، هوای مستعد باریدن برف.
مترادف و متضاد زبان فارسی
برفآلود، پربرف، برفزا،
(متضاد) تگرگزا، بارانزا، برفروب، برفپاروکن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.