برعکس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
برعکس. [ب َ ع َ] (ق مرکب) بعکس. بالعکس. برخلاف. (آنندراج). و رجوع به عکس شود.
- برعکس کردن، برخلاف آن کردن.
- || واژگون کردن. وارونه کردن. معکوس کردن.
فرهنگ معین
(بَ عَ) [فا - ع.] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد.
فرهنگ عمید
بهعکس، برخلاف: فکر نکن آدم خوبی است، برعکس خیلی هم شیاد است،
حل جدول
وارونه، واژگون
نگون
واژگونه
فرهنگ واژههای فارسی سره
واژگونه، وارونه، واژگون
کلمات بیگانه به فارسی
وارونه
مترادف و متضاد زبان فارسی
باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه، برخلاف، برضد، بالعکس، بهرغم، خلاف
فرهنگ فارسی هوشیار
برخلاف، بالعکس
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.