معنی برطرف کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
برطرف کردن. [ب َ طَ رَ ک َ دَ] (مص مرکب) از میان بردن. معدوم کردن. نابود کردن. نیست کردن. (یادداشت مؤلف). زایل کردن. محو کردن. رفع مانعی کردن.
مترادف و متضاد زبان فارسی
مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، حل کردن، از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
برانداختن ازمیان بردن زودن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.