برزنگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
برزنگی. [ب َ زَ] (ص نسبی) منسوب به برزنگ و آن شهری است از نواحی اران.
- غلام برزنگی، سیاه برزنگی یا دده برزنگی، با قدی سخت بلندو سبیلهای دراز بی تربیت و بی دانش و مایل بشهوات پست. (یادداشت مؤلف).
حل جدول
سیاه زنگباری
سیاه زنگباری، غلام سیاه
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیاه زنگی، سیاهپوست، کاکا سیاه
گویش مازندرانی
سیاه، سیاه پوستی که رنگ براق پوستش به سیاهی مطلق نزدیک...
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.