معنی بران در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بران. [ب َ] (نف) صفت بیان حالت از بردن. در حال بردن. رجوع به بردن شود.

بران. [ب َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه است از قبیل: بلم بران. ملبران. خابران. شابران. طابران. (یادداشت مؤلف).

بران. [ب ُرْ را] (نف) تیز و برّنده. قطعکننده. بُرّا. (آنندراج). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام، شمشیر بران. حربه حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب):
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن.
ابوشکور.
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری.
یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری.
فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. (تاریخ بیهقی).
غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه ٔ بران او.
خاقانی.
ز آسمان کآن کبودکیمختی است
تیغ برانْش را قراب رساد.
خاقانی.
چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی.
تیغهای کشیده ٔ بران و پیکانهای آبدار چون باران. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز
خنجر تجربه بران تر از این میباید.
شانی تکلو (از آنندراج).
- امثال:
حق شمشیر بران است.
رجوع به برا شود.

بران. [ب ُ] (نف) بُرنده. || (ق) در حال بریدن. || (اِمص) عمل ِ بریدن.
- بله بران، در تداول، گفتگوی دوخانواده ٔ عروس و داماد در قطع و فصل شرایط زناشوئی.
- چله بران،مهمانی بمناسبت گرمابه رفتن زن زائو پس از چهل روز از زادن.

فرهنگ معین

(بُ رّ) (ص.) دارای خاصیت یا توانایی بریدن.

فرهنگ عمید

برنده، تیز،

مترادف و متضاد زبان فارسی

برا، برنده، تیز،
(متضاد) کند

گویش مازندرانی

بران – بتاز

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) برنده قاطع برا.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری