معنی برافروخته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

برافروخته. [ب َ اَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) روشن شده. || مشتعل شده. || آتش گرفته. (ناظم الاطباء). || خشمگین شده. || رایج. بارونق:
رونده بدانگه بود کار من
برافروخته تیزبازار من.
فردوسی.
شعرا را بتو بازار برافروخته بود
رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار.
فرخی.
رجوع به برافروختن و افروخته شود.

حل جدول

ملتهب، شعله ور

ملتهب

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشتعل، شعله‌ور، روشن، خشم‌آلود، خشمگین، غضبناک، متغیر

فرهنگ فارسی هوشیار

روشن شده، خشمگین شده، رایج، با رونق

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر