معنی بدرکاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بدرکاب. [ب َ رِ] (ص مرکب) اسبی که سوار را نمی گذارد که سوارش شود. (آنندراج). اسب سرکش و توسن:
اشهب گردون بدرکاب نگیرد
جز پی یکران خوش عنان که تو داری.
سیدحسن غزنوی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
|| آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء). || بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین).

حل جدول

اسب سرکش

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) آنکه سخت سوار اسب شود، بد قدم مقابل خوش رکاب.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر