بتع | در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی - جدول یاب

بتع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بتع. [ب َ ت َ] (ع مص) سخت و درازگردن شدن اسب. (منتهی الارب). درازگردن شدن با سختی آن. (تاج المصادر بیهقی). دراز شدن گردن کسی با سختی بیخ آن. (از اقرب الموارد). || یک سو کردن کاری. یک سوکردن کار بدون مشاورت. (از ناظم الاطباء). قطع کردن کاری بی آنکه در آن مشورت کنند. (از اقرب الموارد).

بتع. [ب َ] (ع مص) نبیذ ساختن. (از ناظم الاطباء).

بتع. [ب ُ ت َ] (ع اِ) ج ِ ابتع. و ابتعون نیز جمع بُتَع است و در تأکید گویند: جاؤا کلهم اجمعون اکتعون ابصعون ابتعون. و این هم از اتباع اجمعون است که بدون ذکر آن مذکور نشود و بعد از ذکر اجمعون در تقدیم و تأخیر همه برابر است: و جأت النساء کلهن جُمَعَ کتعَ بصعِ، بُتع. (از منتهی الارب). ج ِ ابتع: گویند جأت النَساء کلهن جُمعَ کُتعَ بُصع بتعَ. (از اقرب الموارد).

بتع. [ب ِ ت َ / ب ِ] (ع اِ) نبید انگبین. (مهذب الاسماء). نبیذ عسلی. و از آن است گفته ٔ ابوموسی اشعری: شراب مدینه از خرمای تازه است و شراب اهل فارس از انگور و شراب اهل یمن بتع است که از عسل باشد. (از اقرب الموارد). نبیذ تند از شهد یا عصاره ٔ انگور. (آنندراج) (منتهی الارب). نوعی نبید که مردم یمن کنند از خرمای تازه. (ابن البیطار). بلغت اهل بربر شرابی است مست کننده، بعضی گوینداز عسل و بعضی گویند از خرمای تر سازند. (برهان قاطع). || (ص) مرد درازقامت. (منتهی الارب).

بتع. [ب ِ] (ع اِ) می. (منتهی الارب). و رجوع به بِتَع شود.

بتع. [ب َ ت ِ] (ع ص، اِ) اسب سخت و درازگردن. (منتهی الارب). درازی گردن و سختی آن. (از تاج العروس). سخت و درازگردن. (از اقرب الموارد). || مرد درازقامت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مرد قوی و سخت مفاصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جسم. (منتهی الارب). مؤنث آن بَتِعَه است.

بتع. [ب َ] (اِخ) نام تیره ای از قبیله ٔ همدان. و کلمه ٔ تبع که لقب ملوک یمن است تحریفی ازین کلمه است. (از اعلام المنجد).
- ذوبَتع، لقب بعضی از ملوک حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بتع شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

می انگبین

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر