معنی بایسنقر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بایسنقر. [س ُ ق ُ] (اِخ) نام عده ای از شاهزاده گان تیموری و غیرتیموری. و ظاهراً صحیح آن بای سنقور است که بایسنقر نیز نوشته شود.

بایسنقر. [س ُ ق ُ] (اِخ) پسر شاهرخ و نوه ٔ تیمور گورکانی (فوت 837 هَ. ق./ 1433م.) او در سال 802 هَ. ق. بدنیا آمد و بقول دولتشاه «جمالی داشت با کمال... و از سلاطین روزگار بعد از خسرو پرویز چون بایسنقر سلطان کسی به عشرت و تجمل معاش نکرد، شعر ترکی و فارسی را نیکو گفتی و فهمیدی، به شش قلم خط نوشتی. شبی از فرط شراب به فرمان رب الارباب بخواب گران فنا گرفتار شد و سکنه ٔ هرات سبب آن وفات سکته پنداشتند و وقوع این واقعه... در دارالسلطنه ٔ هرات در باغ سپید بود در شهور سنه ٔ سبع و ثلاثین و ثمانمائه (837 هَ. ق.) و عمر او سی وپنج سال بوده. (از تذکره ٔ دولتشاه ص 350). صبح شنبه ٔ هفتم جمادی الاولی سنه ٔ سبع و ثلثین و ثمانمائه از عالم فانی بجهان جاودان منزل گزید... یکی از فضلای وقت این رباعی در تاریخ وفاتش نظم نمود:
سلطان سعید بایسنقر سحرم
گفتا که بگوبه اهل عالم خبرم
من رفتم و تاریخ وفاتم اینست
بادا بجهان عمر دراز پدرم.
ازو سه پسر بیادگار ماند: میرزا رکن الدین علاءالدوله، میرزا سلطان محمد، میرزا ابوالقاسم بابر. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 623). مقدمه ای به امر بایسنقر بر شاهنامه ٔ فردوسی نوشته شده است که بقول ملک الشعراء بهار «سرتاسر خلاف حقیقت و خلاف منطق و برضد تاریخ می باشد». (سبک شناسی ج 3 ص 91). پادشاهی خوش طبع و خوش سخن وهنرپرور و عیاش بود... آنقدر که ممکن بود عالم را به خوشی گذرانید، ازوست این مطلع:
ندیدم آن دو رخ اکنون دو ماهست
ولی مهرش بسی در جان ما هست
و تخلص این غزل این است:
غلام روی او شد بایسنقر
غلام روی خوبان پادشاه است.
(از مجالس النفایس ص 125 و 314).
او مؤسس و بانی زیباترین کتاب نویسی در ایران است و در تحت حمایت او چهل نفر کاتب و خطاط به راهنمائی مولانا جعفر تبریزی که خود او نیز شاگرد عبداﷲبن میر علی است به استنساخ کتب مشغول بودند. وی بوسیله ٔ پرداخت دستمزدهای گزاف و اعطاء انعامات شاهانه هنرمندترین استادان خط و تذهیب را نزد خود نگاه می داشت و آنان برای وی ظریف ترین آثار صنعتی را در خط و تذهیب و جلدبندی و صحافی به ظهور می آوردند. کتابهای کتابخانه ٔ وسیع این شاهزاده هم اکنون در تمام جهان متفرق است و هرجا که هست در کمال حرمت و دقت نگاهداری میشود. (از سعدی تا جامی ص 431). حافظ ابرو تاریخ کبیر خود را بنام او نوشت که به زبدهالتواریخ معروف است و فصیحی خوافی آن را مجمع التواریخ سلطانی میخواند و ظاهراً در 829 یا 830 هَ. ق. خاتمه یافته است. و نیز رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 596 و 622 واز سعدی تا جامی ص 133، 411، 420، 437، 474، 511 و سبک شناسی ج 3 ص 235، 245 و فهرست رجال حبیب السیر و فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ص 517 و 659 و 667 و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ شاهنشاهی ص 6 و 121 و 122 و مقدمه ٔ ذیل جامع التواریخ چ بیانی ص ق، ل، ن، اب، اپ شود.

بایسنقر. [س ُق ُ] (اِخ) از اُمرای ِ آق قویونلو است. در 896 هَ. ق. بجای پدرش یعقوب میرزا به حکومت رسید و تا 898 حکومت کرد. از طرف شاهزادگان بایندری امیر مسیح میرزا پسر حسن بیگ به مخالفت او برخاست و از بایسنقر شکست خورد و به قتل رسید و بایسنقر در تبریز باستقلال به حکومت پرداخت ولی رستم بیگ پسر مقصودبیگ با او از در مخالفت درآمد و سرانجام بایسنقر در جنگ با ابیه سلطان سردار رستم بیگ پس از یک سال و هشت ماه حکومت بقتل رسید. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 187 و 440-436 و مرآت البلدان ج 1 ص 402 و از سعدی تا جامی ص 459 و رجال حبیب السیر ص 225 و عالم آرای عباسی ص 22 و 23 شود.

بایسنقر. [س ُ ق ُ] (اِخ) غیاث الدین. فرزند سلطان محمودمیرزا حکمران بخارا که پس از فوت پدرش سلطان محمود (در ربیع الاخر سال 900 هَ. ق.) از بخارا به سمرقند آمد و بجای پدر بنشست و با سلطان محمودخان پسر یونس خان که داعیه ٔ تسخیر ماوراءالنهر را داشت جنگید و او را شکست داد و برادر خود سلطانعلی را که داعیه ٔ مخالفت داشت میل کشید. در اواخر کار با امرای ترخانی درافتاد. امیر علیشیر نوائی گوید: بایسنقرمیرزا پسر دولت اثر سلطان محمودمیرزا بود، به لطافت حسن و جمال وکثرت فضل و کمال آراسته و خط نستعلیق را بغایت خوب مینوشت. بکرات و مرات ملاسلطانعلی تعریف خط او میکرده، در دیوان غزل عادلی تخلص میکرد. ازوست این مطلع:
کاش در عشق بتی دیوانه ای باشد کسی
ترک عالم کرده در ویرانه ای باشد کسی.
(از مجالس النفایس ص 474).
و رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 4 صص 231- 223 و 245 شود.

بایسنقر. [س ُ ق ُ] (اِخ) نام یکی از فرزندان سلطان ابوسعید گورکانی که در اوائل شوال 869 هَ. ق. بدنیا آمد و سلطان بدین مناسبت جشنی عظیم بر پا داشت. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 83 شود.

بایسنقر. [س ُ ق ُ] (اِخ) از امرای بابری هندوستان مقتول در 1043 هَ. ق. (1633م). و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 ص 56 شود.

حل جدول

نوه تیمورلنگ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر