معنی باوجود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
باوجود. [وُ] (ص مرکب) باکفایت. باعرضه. باشخصیت. کس. صاحب وجود. || (بکسرِحرف آخر یعنی «دال »، حرف اضافه ٔ مرکب و گاه حرف ربطمرکب) اگرچه. با وصف ِ. (آنندراج). با وجود اینها. با همه ٔ اینها. با این وجودها. و رجوع به وجود شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
باعرضه، باکفایت، کارآ، کاردان، لایق،
(متضاد) نالایق
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.