معنی بانمک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بانمک. [ن َ م َ] (ص مرکب) (از: با + نمک). که نمک دارد. نمکدار. نمکین. ملیح. باملاحت. خوش نمک. ملیحه. || خوشمزه. طیبت گو. خوش صحبت.

فرهنگ معین

جذاب، گیرا، ملیح، برخوردار از ویژگی های جالب و خوشایند که دیگران را به خنده وامی دارد. [خوانش: (نَ مَ) (ص.)]

حل جدول

ملیح

مترادف و متضاد زبان فارسی

باملاحت، گیرا، تودل‌برو، ملیح، نمکین، نمک‌دار،
(متضاد) بی‌نمک، سرد، وارفته، یخ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر