معنی بالسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بالسی. [] (ع ص، اِ) شیر تیره که شیر تازه در آن کنند. (مهذب الاسماء).

بالسی.[ل ِ] (ص نسبی) منسوب به بالس که شهری است معروف واقع در بیست فرسنگی حلب و رقه. (از انساب سمعانی).

بالسی. [ل ِ] (اِخ) ابوالمجد معدان بن کثیربن علی الباسی. فقیه شافعی بود ودر ادب و فقه اللغه دست داشت. (از معجم البلدان).

بالسی. [ل ِ] (اِخ) حسن بن عبداﷲبن منصوربن حبیب بن ابراهیم ابوعلی انطاکی. معروف به بالسی که در دمشق و مصر حدیث روایت کرد. (از معجم البلدان).

بالسی. [ل ِ] (اِخ) اسماعیل بن احمدبن ایوب بن الولیدبن هرون ابوالحسن بالسی خیزرانی. از رواه بود. (از معجم البلدان).

بالسی. [ل ِ] (اِخ) ابوبکربن قوام بن منصوربن معلی. از کبار مشایخ متصوفه و اکابر استادان آن سلسله بود که به شهر بالس از بلاد شام مابین رقه و حلب منتسب است و در سال 658 هَ. ق. درگذشته است. (ریحانه الادب ج 1 ص 137).

بالسی. [ل ِ] (اِخ) طبیب یا گیاه شناسی که ابن البیطار در مفردات از او نقل کند، از جمله در کلمه ٔ جنجل و دلق و سنجاب و جوز عبهر. اورا کتابی است بنام التکمیل. (یادداشت مؤلف). طبیبی فاضل و در شناخت ادویه ٔ مفرده توانا بود، از کتب اوکتاب التکمیل در ادویه ٔ مفرده است که آنرا برای کافور الاخشیدی تألیف کرده است. (از عیون الانباء ص 87).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر