معنی باقر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

باقر. [ق ِ] (اِخ) گوغری. از سران طوایف کرمان که در زمان حمله ٔ آقا محمدخان قاجار بکرمان، با باباخان همراهی و همکاری کرده است. (از تاریخ وزیری کرمان ص 355).

باقر. [ق ِ] (اِخ) کاشی. از شعرای پارسی گوی مقیم هند: مشهور به باقرخورده (خرده ؟) اصلش از کاشان بود و از آنجا به هندوستان رفته و هم درآنجا بوطن معهود شتافت. صاحب دیوان است. از اوست:
شب ناله ٔ من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
گویند در مدح ابراهیم عادلشاه قصاید گفته و جایزه نیافته و در این حال معلوم میشود که مولانا ظهوری خراسانی مداحی آن شاه کرده وصله ٔ معقول یافته، بعد از استماع این خبر آتش حسد در کانون سینه مشتعل شده این رباعی را گفته بخدمت آن پادشاه فرستاده جایزه یافت:
خوارند دو جا بدهر ارباب سخن
نزد شه غزنین و شهنشاه دکن
بیجا صله بردند ظهوری و حسن
بی جایزه ماند شعر فردوسی و من.
(تذکره آتشکده ٔ آذر ص 241).
او در قرن 11 هَ. ق. از کاشان به هندوستان مهاجرت نموده است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202 شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) از شعرای پارسی گوی و از سادات یزد بود. از اوست:
آن شب که بلا بر این ستمکش بارد
از دیده ٔ شب شراب بی غش بارد
در گریه ندیده ای بدین بوالعجبی
کز دیده بجای آب، آتش بارد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202).

باقر. [ق ِ] (اِخ) (... واعظ) حاجی ملا باقر واعظ از مشاهیر فضلا و وعاظ دوره ٔ ناصرالدین شاه و مؤلف کتاب نفیس «جنهالنعیم فی احوال السید عبدالعظیم » در شرح حال حضرت عبدالعظیم مدفون در شهر ری است. مرحوم حاجی ملاباقر غالباً در مدرسه ٔ خازن الملک نزدیک بازار اُرسی دوزهای تهران درتمام ایام رمضان وعظ میکرد و صدای گرفته ای داشت که اگر قدری دور از منبر او می نشستند بعسرت شنیده می شد.در مجالس وعظ او ازدحام میشد و مردم قبلاً جا می گرفتند. وی واعظی معتدل و نسبهً باسواد و بافضل و از مبالغه ها و اغراقات خارج از عقل و قیاس که شیوه ٔ بعضی از وعاظ عامی است بکلی مبرا بود چون مرد عالم مطلعی بود طلاب و اهل فضل نیز در پای مجلس او بر یکدیگر سبقت میگرفتند، وی در روز جمعه بیست و یکم ربیعالاول سال هزار و سیصد و سیزده قمری در مشهد مرحوم شد. (از وفیات معاصرین قزوینی، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 4).

باقر. [ق ِ] (اِخ) میرزا. در ایام سلطنت نادرشاه افشار کلانتر لارستان بوده است و در سال 1146 هَ. ق. طغیان کرده ولی بدستور نادر بوسیله ٔ حکام کرمان و فارس منکوب و فراری شد. رجوع به حواشی تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 303 شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) میرزا. از شعرای پارسی گوی مقیم هندوستان، خواهرزاده ٔ خواجه حسن ثنایی است... طبعش بد نیست و این بیت از اوست:
چنان مستغرق کفرم که گر تسبیح زاهد را
بخاطر بگذرانم رشته ٔ زنار میگردد.
(تذکره ٔ مجمعالخواص ص 261).
از شعرای ایران و اهل اصفهان است. از اوست:
ز جذب دوستداریهای من در نیم ره ماند
خدا ناکرده ازطاق دل من گر کسی افتد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2).

باقر. [ق ِ] (اِخ) میرزا. منشی تقی خان درانی حاکم طاغی کرمان که به دست همان تقی خان به اقبح وجهی کشته شد. و رجوع بتاریخ وزیری ص 327 و 329 شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) (ملک...) نام برادر ملک حسین از امرای کرت. میرخواند آرد: بعد از معاودت امیر قزغن، کار ملک حسین روی به تراجع نهاد... و امراء غور بر او استیلا یافته،...کار بجایی رسید که بعضی از آن طایفه اتفاق کردند که ملک حسین را گرفته برادرش باقر را بر سریر سلطنت نشانند. ملک فرصت غنیمت شمرده در شهور سنه ٔ 753 هَ. ق. بماوراءالنهر شتافته... چندی بعد به دارالسلطنه ٔ هرات بازگشته به قلعه رفت و اشارت فرمود تا برادرش راکه غوریان به پادشاهی برداشته بودند بگرفتند و در یکی از قلاع محبوس کردند. ملک باقر پس از چندگاه از حبس نجات یافته به شیراز شتافت و همانجا بسر میبرد تا وفات یافت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 382 و 383).

باقر. [ق ِ] (اِخ) محمدبن علی رضا ملقب به باقر. او راست: جامعالشواهد مبنی بر شرح شواهد شرح الامثله و شرح التصریف العزی و الشافیه. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1631).

باقر. [ق ِ] (ع ص) شکافنده و گشاینده و وسعت دهنده. (از اقرب الموارد). شکافنده و گشاینده و فراخ کننده. (از منتهی الارب). شکافنده و گشاینده. (ناظم الاطباء). || مرد بسیار علم. (آنندراج) (غیاث اللغات): هو باقر علم، یعنی او وسعت دهنده ٔ علم و متبحر در علم است. (ناظم الاطباء). || مرد بسیار مال. (آنندراج) (غیاث اللغات). || اسد که چون بر شکار پیروز شود شکم او را بدرد و بشکافد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). شیر که اسد باشد. (از منتهی الارب). شیربیشه. (ناظم الاطباء). شیر درنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). || گاو. (مهذب الاسماء). ج بواقر. اسم جمع (بروایت لیث) باقر جماعه بقر باشد با شبانانش، مثل جامل که جماعه شتران بود باساربانان. و در جمهره ابن درید آمده است که باقر و بقیر جمع بقر باشد. (از تاج العروس). گروه گاوان با گاوچرانان و آن اسم جمع است. (از اقرب الموارد). باقر و بَقیر و بَیقور و باقور و باقوره اسم جمع. (منتهی الارب). و رجوع به بقیر و بیقور و باقور و باقوره شود. || رگی است در مآقی. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). رگی است در بیغوله ٔ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || طائری است ابلق یا خاکسترگون یا سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، بَقَر.

باقر.[ق ِ] (اِخ) قمی طبیب. از اطباء قرن یازدهم ایران.در تحفه ٔ حکیم مؤمن بعنوان «از حکیم محمدباقر قمی »از او نقل میکند. تحفه، قسم دوم، باب دوم ورق 145 چاپی: حب نزله از مرحوم حکیم محمدباقر قمی: زعفران، بزرالبنج، افیون، صمغ عربی، تخم کاهو، بنج، لفاح، رب سوس و نشاسته. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن چ جدید ص 323).

باقر. [ق ِ] (اِخ) چای. رودی است در آناطولی که از دهستان دمیرچی طاغ سرچشمه میگیرد و از ولایت سنجاق و صاروخان میگذرد آنگاه وارد خلیج چاندارلی میشود. این رود را در قدیم قایقوس می نامیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201).

باقر. [ق ِ] (اِخ) شیرازی. ملاباقر شیرازی از شعرای پارسی گوی که به هندوستان کوچید و بخدمت علی ابراهیم خان درآمد. از اوست:
چون خرامان در چمن آن سرو موزون میشود
درمیان لاله و گل بر سرش خون میشود.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202).

باقر. [ق ِ] (اِخ) شیرازی. از شعرای پارسی گوی که در جراحی و کحالی نیز مهارتی داشته است. از اوست:
یار ما را از تمنا سیر نتوانست کرد
آفتاب این ذره را تسخیر نتوانست کرد
عمرها کوشید در آبادی ما روزگار
آخر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201) شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) شاملو. محمدباقر بیک متخلص به باقر از امیرزادگان ایران است. بهمراه نادرشاه بهندوستان رسیده، بعد از مراجعت شاه در ایران بخدمتی مأمور گردیده بود، با آنکه خدمت را موافق حکم سرانجام می نمود روزی که بحضور جمیع امرا معاتب شد از فرط غیرت به کاردی که در کمر داشت روبروی شاه خود را هلاک ساخت. خان واله مرحوم نوشته که هنگام ورود شاه جهان آباد این ابیات خود را بخط خود نوشته بمن داده بود:
دامی نگسستم قفسی را نشکستم
صیاد جفاپیشه چرابست پرم را.
بردند ز کف قوت گیرائیم افسوس
روزی که رساندند بدامان تو دستم.
هر سبزه که از خاک شهیدان تو برخاست
چون لاله ٔ دل سوخته داغ جگری داشت.
(از تذکره سفینه ٔ هندی ص 26).
او از شعرای فارسی زبان و از طایفه ٔ شاملو بوده. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201 شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) تبریزی. میرزا باقر قاضی زاده ٔ تبریزی از شعرای فارسی گوی و اهل تبریز بود. از اوست:
بر زمین نتوان فکندن هر که را برداشت عشق
صورت منصور را بردار میباید کشید.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2ص 1201).

باقر. [ق ِ] (اِخ) بهبهانی. از مؤلفان متأخر صوفیه بود. رجوع به غزالی نامه ص 107 شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) داماد. شمس الدین محمد باقربن محمدالحسینی استرابادی معروف به داماد از علمای بزرگ معقول عصر صفوی ساکن اصفهان بود. به فارسی و عربی شعر میسرود. از تألیفات او القبسات و الصراط المستقیم و الحبل المتین و شارع النجاه و عیون المسایل را میتوان نامبرد. در اواخر عمر به زیارت عتبات رفت و بسال 1040 هَ. ق. در آنجا وفات یافت. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 860) و رجوع به محمد باقر و داماد و میرداماد شود.

باقر. [ق ِ] (اِخ) اصفهانی. از شعرای پارسی گوی، که در اصفهان پرورش یافت و از شعرای دربار شاه سلیمان صفوی بود و در اواسط قرن دهم هَ. ق. درگذشت. از اوست:
اضطراب دل نمیدارم و لیکن نامه ام
همچو نبض خسته بربال کبوتر می طپد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201).

باقر. [ق ِ] (اِخ) نام قریه ای در ترکمنستان شوروی مابین عشق آباد و فیروزه. اخیراً از جهت کشف آثار تاریخی در پایه ٔ سلسله ٔ کوپت داغ نزدیک قریه ٔ باقر حفریاتی شده است و آثار قدیم معبد پارتیها و آلات و اسباب چندی که مربوط به مراسم دینی آنها بوده در محل مذکور کشف و ثابت شده است که شهر نسا پایتخت قدیم دولت پارت که بکلی مفقودالاثر بوده و علماء آثار قدیمه قرنهای متمادی در تفحص آن بودند، در آن محل مدفون است. عملیات حفاری تعقیب شده و تاکنون قسمتی از غرفات معبد و راه زیرزمینی که معبد را تا قصر سلطنتی مربوط میداشته و خطوط معابر عمده از زیرخاک بیرون آمده است. قطر دایره ٔ این شهر 4 هزارگز و نیم است و در اطراف آن دیواری بارتفاع 8 گز کشیده شده بود. در وسط شهر از چهار طرف خیابانهای وسیع دیده میشود که بوسیله ٔ گودال عمیقی در مرکز بهم وصل میگردد. گودال مذکور از قرار معلوم آب انبار بزرگی بوده است که درمرکز شهر واقع بود و بواسطه ٔ نقب های زیرزمین با چشمه های کوپت داغ ارتباط می یافته است. در نتیجه حفریات دو مجسمه و یک کله ٔ شیر که از گل پخته ٔ سرخ رنگ میباشد یافته اند. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2642).

باقر. [ق ِ] (اِخ) امام محمد. لقب امام [پنجم] ابی عبداﷲ و ابی جعفر محمدبن امام علی زین العابدین بن امام حسین بن علی بن ابی طالب باشد. وی بسال 57 هَ. ق. در مدینه تولد یافت، مادرش فاطمه دختر حسن بن علی بود، 57 سال زندگی کرد و در مدینه بسال 114 هَ. ق. درگذشت و در بقیع نزد پدرش بخاک سپرده شد. این لقب بمناسبت تبحر امام در علوم بایشان داده شده است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). چه او علوم النبیین را میشکافت. (یادداشت مؤلف). ولادت آنحضرت روز دوشنبه سیم صفر یا در غره ٔ رجب سال 57 هَ. ق. در مدینه ٔ منوره واقع شد. آن حضرت در واقعه ٔ کربلا حضور داشت و در آنوقت چهار سال از سن مبارکش گذشته بود، مادرش حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبی بود که او را ام عبداﷲ میگفتند، القاب شریفه اش باقر و شاکر و هادی است. در تذکره ٔ سبط ابن الجوزی مسطور است که آنحضرت را باقر نامیدند از کثرت سجود آن حضرت، و بعضی گفته اند که آن حضرت را بسبب غزارت و کثرت علمش باقر نامیدند. نقش نگین آن حضرت «العزهلِلّه » و «العزهللّه جمیعاً» بوده. در تاریخ وفات آن حضرت اختلاف است و اقرب احتمال آن است که روز دوشنبه هفتم ذی حجه ٔ سال 114 هَ. ق. اتفاق افتاده است در مدینه ٔ مشرفه، و این در ایام خلافت هشام بن عبدالملک بود، و گفته شد که آن حضرت را ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک بن مروان به زهر شهید کرده و شاید به امر هشام بوده، و قبر مقدس آن حضرت باتفاق در بقیع واقع شده در پهلوی پدر و جد بزرگوارش حضرت امام حسن. اولاد آن حضرت بروایت شیخ مفید و طبرسی و دیگران از ذکور و اناث هفت نفرند: ابوعبداﷲ جعفربن محمد و عبداﷲ از بطن ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابی بکر، ابراهیم و عبیداﷲ از بطن ام حکیم و هر دو در ایام حیات پدردر گذشتند، علی و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند (بعضی گویند ام سلمه از مادر دیگر بوده است). (از منتهی الآمال ج 2 ص 78). و رجوع به محمدباقر، و همچنین به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 68- 70 و تذکرهالاولیاءعطار ج 2 ص 266 و کتب تواریخ اسلامی شود:
سپس باقر و سجاد روم در ره دین
تو بقر رو سپس عامه کایشان بقرند.
ناصرخسرو.

باقر. [ق ِ] (اِخ) خان. سالار ملی. رجوع به باقرخان شود.

فرهنگ معین

(قِ) [ع.] (ص.) شکافنده، گشاینده.

فرهنگ عمید

شکافنده، گشاینده، بازکننده،
(اسم) (زیست‌شناسی) شیر،

فرهنگ فارسی هوشیار

شکافنده و گشاینده، مرد بسیار علم، فراخ کننده

فرهنگ فارسی آزاد

باقِر، گشاینده، شکافنده، دانا و ثروتمند، لقب امام محمد بن علی امام پنجم شیعیان،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری