معنی باشنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

باشنده. (ش َ دَ / دِ) (نف) نعت فاعلی از باشیدن. || اهل. (صراح اللغه). قاطن. (منتهی الارب). ساکن. (صراح اللغه) (آنندراج). مقیم. (ناظم الاطباء). ج، باشندگان: و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده ٔ هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده... (مجمل التواریخ گلستانه). و رجوع به باشندگان شود.

فرهنگ عمید

حاضر، موجود،
ساکن، مقیم، آرام‌گیرنده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساکن، مقیم، اهل، شهروند

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) ساکن مقیم آرام گیرنده. جمع: باشندگان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر