معنی باسک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

باسک. [س ُ] (اِ) خمیازه و دهان دره باشدو سبب آن خواب یا خمار است. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). پاسک. دهن دره که به هندی آنرا جماهی گویند. (غیاث اللغات). خمیازه که آنرا آسا و فاژ وفاژه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسا. فازه. دهان دره. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 172). فازه که از خواب و خمار باشد. (آنندراج). آنکه دهن از هم باز شود از کاهلی یا از غلبه ٔ خواب و آنرا آسا و اسا و پاسک و خامیازه و دهان دره و دهن دره و فاژ و فاز نیز گویند. به تازیش ثؤباء نامند. (شرفنامه ٔ منیری):
چو باسک کند ماه من از خمار
قرار از مه نو نماید فرار.
لبیبی (از شعوری).
ای برادر بیار کاسه ٔ می
چند باسک زنم ز خواب و خمار.
طیان مروزی (از جهانگیری و آنندراج). || خواب آلودگی. (ناظم الاطباء).

باسک. (اِخ) یکی از دهستانهای هفت گانه ٔ بخش سردشت شهرستان مهاباد که در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن معتدل و نسبهً سالم میباشد. از شمال بدهستان کلاس و بریاجی و از جنوب بدهستان بانه و مرز عراق و از خاور بدهستان کلاس و نماشیر بانه و از باختر به دهستان بریاجی و آلان محدود میشود. موقعیت دهستان کوهستانی و جنگلی است و درختان میوه ٔ جنگلی بسیار دارد، بطوریکه اهالی معاش خود را از فروش میوه ها تأمین میکنند. آب قراء از چشمه سار و رودخانه ٔ زاب کوچک تأمین میشود، زراعت این منطقه کم است. در بعضی از قراء گله داری نیز رواج دارد. دهستان باسک از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2670 تن و قرای مهم آن عبارتند از: کریوس، شلماش، کوله سرپایین و بالا، نیسک آباد. صنایع دستی زنان آن جاجیم و جوراب بافی و محصول عمده ٔ آن میوه ٔ جنگلی و محصول دامی و جزئی غلات و توتون است. مرکز دهستان قریه فلطه میباشد. راههای آن تمام مالرو و پیاده رو جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

باسک. [س ُ] (اِ) به هندی نام ماری است. (تحقیق ماللهند ص 114 س 17) ماری است. نزد مورخین هنود نام پادشاه ماران. (غیاث اللغات).

باسک. [س ُ] (اِ) نام یکی از سرهای هفتگانه ٔ مار. و منها نشذُ یسکنه ناگ الحیات ُ واسماء سرهای هفتگانه این است: اننت، باسُک، دکشک، کرکوتک، مهاپذم، کنبل، اشوتر. (ماللهند ص 123 س 20).

باسک. (اِخ) یکی از طوایف اسپانیا که در فعالیت و هوش شهرت یافته اند. این قوم از بقایای نژاد ساکن شبه جزیره ٔ ایبری میباشند و در جهت غربی سلسله ٔ کوههای پیرنه و در اسپانیا سکونت دارند. تعداد جمعیت این قوم حدود ششصد هزار تن است که در نواحی گپوزکوا و بیسکای و آلاوه و ناوار سکونت دارند. گروهی از این طوایف را که ساکن فرانسه هستند، در حدود دویست هزار تن شمرده اند که درحوالی لابورد و ناوار سفلی و سول سکونت دارند. این طوایف بتدریج مغلوب اقوام مهاجم شده اند و نژاد آنان نیز اختلاط یافته است. آنچه مسلم است اینست که این قوم پس از سکونت در این ناحیه هرگز بطور کلی تسلیم و تابع هیچیک از اقوام مهاجم از قبیل رومن ها و اقوام بربر و ویزیگت ها و اعراب نشدند وهمیشه کوشش داشتند خود را مستقل و تا حدی آزاد نگاهدارند. معذلک مقتضیات زمان آنانرا مجبور به آموختن زبانهای فرانسه و اسپانیولی و فراموش کردن زبان اصلی خویش کرد. با همه ٔ اینها هنوز بیشتر آداب و رسوم و از جمله رقص ها و تفریحات ملی خود را نگهداشته اند. رجوع به لاروس و قاموس الاعلام ترکی تحت عنوان باسق شود.

باسک. (اِخ) ناحیه ای در اسپانیا که به اسپانیایی «پرونسیاواسکونگاداس » خوانده میشود. ناحیه ای است نظامی و سوق الجیشی که شامل حوزه ٔ آلاوه و گیپوز و کوا و بیسکانه در اسپانیاست و قریب 510 هزار جمعیت دارد. || سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزه ٔ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنه ٔ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است.

فرهنگ معین

(سُ) (اِ.) خمیازه، دهن دره.

فرهنگ عمید

خمیازه، دهن‌دره، فاژ، فاژه: ای برادر بیار کاسهٴ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان: شاعران بی‌دیوان: ۳۱۴)،

فرهنگ فارسی هوشیار

دهن دره، خمیازه (اسم) خمیازه خامیازه دهان دره.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری