معنی بازگو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بازگو. (اِمص مرکب) بازگوی. بازگویه. تکرار. اعاده ٔ چیزی که گفته شده باشد. (ناظم الاطباء). واگویه. تکرار سخن:
غصه ها هست در دلم که زبان
زهره ٔ بازگو نمیدارد.
خاقانی.
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش.
صائب (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
|| (نف مرکب) بیان کننده. (غیاث اللغات). گوینده ٔ سخن.

فرهنگ عمید

تکرار سخن، بازگفتن،
(صفت) بازگوینده،
* بازگو کردن: (مصدر متعدی) سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

راوی، روایتگر، قصه‌گو، ناقل، واگو، بازگویه، تکرار، روایت، نقل

فرهنگ فارسی هوشیار

تکرار سخنی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر