معنی بازجو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بازجو. (نف مرکب) بازجوینده. محقق. مفتش. کسی که مأموریت پیدا میکند ازکسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، یا از روی دفاتر و اسناد راستی و ناراستی کاری را معین کند. (واژه های فرهنگستان). تفتیش گر. (فرهنگ رازی).

فرهنگ معین

(اِمر.) مأمور تحقیق.

فرهنگ عمید

کسی که از طرف دولت یا رئیس یک اداره مٲمور تحقیق و رسیدگی به امری یا کاری می‌شود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازپرس، دادیار، قاضی، مستنطق

فرهنگ فارسی هوشیار

مفتش، کسی که ماموریت پیدا میکند از کسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، بازجوینده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر