باردار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
میوه دار، آبستن، حامله. [خوانش: (اِفا.)]
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) آبستن: اگر مار زاید زن باردار / به از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸)،
میوهدار: درخت باردار،
حامل بار،
حل جدول
حامله
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار، آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره، بارهدار
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد.
پیشنهادات کاربران
حامل
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.