معنی باربند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

باربند. [ب َ] (نف مرکب) آنکه بارهارا بندد. || (اِ مرکب) نواری که بدان باربر ستور استوار کنند. قسمی تنگ که بدان بار بر ستوراستوار کنند. طناب. بارپیچ. عِکام. (منتهی الارب):
گر اشتلمی نمیزد آن کرد
خر میشد و باربند میبرد.
نظامی.

فرهنگ معین

شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند. [خوانش: (بَ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس،

باره‌بند

فرهنگ فارسی هوشیار

آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر