معنی بابا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بابا. (اِخ) (کوه...) کوهی در مغرب کابل، سرچشمه ٔ رود هیرمند.

بابا. (اِخ) (امیر...) حاکم کابل. صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمودبن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 78).

بابا. (اِخ) پاپ: فهو عندالمسلمین کالبابا، او کخلیفه پطرس، عندالنصاری الکاتولیک. (نقود ص 133): وربما استعصوا علیه فیها ربهم حتی یصلح بینهم البابا. (ابن بطوطه). و یأتی الیها [الی ایا صوفیه] البابا، مره فی السنه. (ابن بطوطه). رجوع به پاپ شود.

بابا. (اِ) ادگار بلوشه در توضیح «باباخاتون » آرد: محققاً «بابا» باید خواند و این کلمه در مغولی بنا بر علم الاعلام مغولی از کلمه ٔ چینی «پاپا» بزبان مغولی وارد شده است. (جامعالتواریخ ج 2 ص 36 بخش فرانسوی).و رجوع به ص 354 همان جلد شود.

بابا. (اِخ) نام مولای عباس. || نام مولای عایشه. || نام پدر عبدالرحمن بن بابا یا باباه تابعی. || نام پدر عبداﷲبن بابا یا بابی یا بابیه تابعی. (منتهی الارب).

بابا. (اِخ) (میرزا...) جلدساز معروف که جلدهای روغنی عالی ساخته است و نمونه ٔ آن در کتابخانه ٔ سلطنتی به تاریخ 1206 هَ. ق. مرقع شماره ٔ 45 ضبط است. (از نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ ملی ایران ص 144).

بابا. (اِخ) دهی جزء دهستان طارم سفلی بخش سیروان شهرستان زنجان. 14هزارگزی باختری سیروان و 14هزارگزی راه مالرو زنجان - طارم. کوهستانی با هوای سردسیر. سکنه ٔ آن 94 تن. شیعه و آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و شغل مردان زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو و صعب العبور دارد. و بنای امام زاده ای بنام بابا های وهوی که قدیمی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).

بابا. (اِخ) لقب گنجعلی خان زیگ. تصویر او در عمارت چهل ستون اصفهان منقوش است. رجوع به گنجعلی خان و تاریخ کرد ص 208 و عالم آرای عباسی چ 1 طهران ص 733 شود.

بابا. (اِ) پدر. اَب. باب. والد:
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر.
سنائی.
ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من.
خاقانی.
من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش.
نظامی.
گفت بابا درست شد دستم.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم.
نظامی.
گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر.
مولوی.
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانه ٔ بابا نبود.
مولوی.
سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن.
سعدی (هزلیات).
پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا.
اوحدی.
زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو.
وحشی.
|| در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر:
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.
اوحدی (از آنندراج و انجمن آرا).
- امثال:
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی.
بازی بازی با ریش بابا هم بازی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند || پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. (برهان) (هفت قلزم) (شعوری) (آنندراج). نیا. پدربزرگ. || مردی. کسی. تنی: من بابائی هستم غربیه (تداول). || در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. (دزی ج 1 ص 47). || «بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزله ٔ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). سرکرده وریش سفید طایفه ٔ قلندران را نیز بابا گویند. (برهان) (هفت قلزم):
بابای شفیق و پیر خوش دم
تاریخ کهن سرای عالم.
ظهوری (ساقی نامه).
|| در استعمال فارسی به هنگام ندا و خطاب گاهی بجای «یا هذا»ی عرب بکار رود: بابا حالا که نمیشود رها کن. بابا مجبورت که نکرده اند. بابا برو پی کارت. بابا ول کن: این دو نفر نیز حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یکنفر خورنده زیاده بوده، آن یک کدخدا گفته که بابا ترا یک نفر زیاده از من است برخیز و با خانه ٔخود رو که من این وجه میدهم. (مزارات کرمان ص 52). || رئیس قاطرچیان. هر یک از رؤسای قاطرخانه ٔ دولتی. لقب گونه ای بوده است که برؤسای قاطرخانه ٔ شاهی در دوره ٔ قاجاریه میداده اند: بابا اکبر. بابا شعبانعلی. باباشمل.

بابا. (اِخ) سامی بیک گوید: قصبه ایست در قضای ایواجق از سنجاق بیغا در نزدیکی بابابرونی غربی ترین نقطه ٔ آناطولی، دارای 4000 تن نفوس است و یک لنگرگاه کوچک و استوار دارد، زمانی در این قصبه کاردهای بسیار خوب مشهور بکارد یتاغان میساختند. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).

بابا. (اِخ) قصبه ٔ کوچکی است در تسالیا واقع در 15هزارگزی شمال شرقی ینی شهر. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).

بابا. (اِخ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل جنوبی نهر کوستم. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).

فرهنگ معین

پدر، پدربزرگ، عنوانی برای عارفان و حکیمان: باباافضل، باباطاهر، شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه). [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

پدر: طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی: ۷۲)،
پدربزرگ،
عنوانی برای برخی از عارفان: باباطاهر عریان،
[عامیانه] عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی‌خواهند نامش را ببرند، یارو: یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اب، پدر، والد،
(متضاد) ام، مادر، مام، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، فلانی، بزرگ، پیر، پیرمرد،
(متضاد) پیرزن، ننه، پیر، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار

فرهنگ فارسی هوشیار

پیرمرد کامل، پدر

فرهنگ فارسی آزاد

بابا، پاپ، پدر (کلمه فارسی که وارد لسان عربی شده است)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری