معنی ایماس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
ایماس. (ع مص) بر مساس و بسودن اندام قادر گردیدن زن و سودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی هوشیار
بر ماسیدن پر ماسیدن (دست مالیدن به چیزی)
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.