معنی ایستادگی کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
ایستادگی کردن. [دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) مقاومت کردن. پایداری کردن: امام ایشان ایستادگی کند بحقوق خدا که در ایشان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). مردمان شهر ایستادگی کردند و پیوستگان سلطان هر کسی یاری دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
پیشنهادات کاربران
پای فشردن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.