معنی ایستادگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ایستادگی. [دَ / دِ] (حامص) پایداری. استواری. ثبات. برقراری. سکون. آرامش. (ناظم الاطباء). استقامت. مقاومت دربرابر امری: و گفت از نماز جز ایستادگی تن ندیدم. (تذکره الاولیاء عطار). می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند. (انیس الطالبین).

فرهنگ معین

(دِ) (حامص.) مقاومت، پایداری.

فرهنگ عمید

سرپا بودن، برپا بودن،
[مجاز] پایداری،

حل جدول

مقاومت، پایداری، ثبات

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابرام، استقامت، استقرار، پایداری، ثبات، دوام، مقاومت، قیام،
(متضاد) قعود

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ عمل ایستاده قیام، مقاومت پا فشاری. یا ایستادگی بخودی خود. قایم بالذات بودن.

پیشنهادات کاربران

پایاب

یاره

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر