معنی ایست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ایست. (اِمص) توقف. سکون. وقفه. مکث:
نیستشان از جست وجو یک لحظه ایست
از پی همْشان یکی دم ایست نیست.
مولوی.
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست.
سعدی.
(شب جم.) (اِ.) ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف.، ~ بازرسی محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، (اِمص.) توقف ناگهانی قلب. [خوانش: [انگ.]]
ایستادن
(اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود، بایست، بر جای خود بمان،
(اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود،
(اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲمور راهنمایی و رانندگی برای توقف بهوسایل نقلیه میدهد،
(اسم مصدر) (پزشکی) توقف عمل یکی از دستگاههای حیاتی بدن: ایست قلبی، ایست مغزی،
(اسم مصدر) توقف،
توقف، درنگ، سکته، مکث، وقفه
توقف، سکون، وقفه، مکث