معنی ایرانشاه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ایرانشاه. (اِخ) دهی است مرکز دهستان تیکلوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج، دارای 450 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است و نام قدیم آن میرزا ایرانشاه بود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

ایرانشاه. (اِخ) نام آتشی که ایرانیان پس از مهاجرت از ایران به هند در سنجان (گجرات) برافروختند. طبق روایت این آتش از ایران برده شده. (فرهنگ فارسی معین).

ایرانشاه. (اِخ) ابن ابی الخیر از شاعران اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری (اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم میلادی) است که با سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی معاصر بود و گویا پس از سال 511 هَ. ق. نزیسته باشد. وی داستان بهمن بن اسفندیار را ببحر متقارب در حدود سال 500 هَ. ق. یا اندکی پس از آن بنظم درآورده. (فرهنگ فارسی معین).

ایرانشاه. (اِخ) ابن تورانشاه پنجمین پادشاه از سلسله ٔ سلاجقه ٔ کرمان. پسر تورانشاه بعد از پدر در سال 490 هَ. ق. به سلطنت نشست. اما بسبب اشتغال به مناهی و تمایل به الحاد و زندقه علما او را تکفیر نمودند و فتوی به قتلش دادند، و عوام بردسیر بر او شوریده یکی از خاصان او را که کابلیمان نام داشت و موجب تشویق او بکفر و الحاد بود بکشتند، و او خود از بردسیر به بم گریخت، اما مردم بم به پیشواز او رفته ابتدا همراهانش و سپس خود او را هلاک کردند. مدت سلطنت او 5 سال بود و بعد از او پسرعمش ارسلانشاه بسلطنت نشست. (از دائرهالمعارف فارسی).

ایرانشاه. (اِخ) محمدبن یزید که خود را از اعقاب ساسانیان میدانست. در اوایل قرن چهارم هجری سرزمین شروان را بتصرف درآورد و عنوان شروانشاه یافت و بدین ترتیب مؤسس سلسله ٔشروانشاهان گردید. (فرهنگ فارسی معین):
بفرخی و شادی و شاهی ایرانشاه
به مهرگانی بنشست بامداد پگاه.
فرخی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر