معنی انگیخته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
انگیخته.[اَ ت َ / ت ِ] (ن مف) جنبانیده. (آنندراج). || بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویخته ٔ اوست و این گرد بلا انگیخته ٔ او. سعدی (گلستان).
- انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578).
|| تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء). || مبعوث. (یادداشت مؤلف). || جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357).|| لعبت. بت. (از آنندراج).
برانگیخته، تحریکشده،
وادارشده،
(اسم) جنبانیده، بلند ساخته بر کشیده، وا داشته تحریک شده، جهانیده، شورانیده.