معنی امانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

امانی. [اَ] (ع ص نسبی) منسوب به امانت. (آنندراج). امانتی. (فرهنگ فارسی معین). هر ملکی که بطور امانت بکسی واگذار شده باشد بدون اجازه. (ناظم الاطباء). املاک خالصه ٔ سرخس را اجازه نداده اند و امانی عمل میکنند. (یادداشت مؤلف). || گرو و رهن. (ناظم الاطباء).

امانی. [اَ نی ی] (ع اِ) ج ِ اُمنِیَّه آرزوها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). مرادها. (آنندراج) (غیاث اللغات). خواهشها. (از ناظم الاطباء):
بزی با امانی و حور قبایی
برود غوانی و لحن اغانی.
منوچهری.
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست
بتخانه ساختن ز نظرگاه پادشاه.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 3).
در نضرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
نقشبندان وساوس شیطانی امانی نقوش تخیلات بی طایل شیطانی و... (تاریخ جهانگشای جوینی).
از پی عرض امانی چون رعایا بر درت
خسرو سیارگان هر روز صدبار آمده.
هندوشاه نخجوانی.
|| اکاذیب. (متن اللغه). دروغها. (از اقرب الموارد). || تلاوت. (از تاج العروس). و از آن است قول خداوند: و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی. (قرآن 78/2)، و هست از جهودان قومی که نویسنده نه اند، ندانند از نوشته مگر چیزی خوانند از فرا شنیده. (کشف الاسرار میبدی ج 1 ص 241). امانی در این آیه بقول بعض مفسران بمعنی اکاذیب وبقول دیگر بمعنی تلاوت و قرائت است. (از کشف الاسرار ج 1 ص 244).

امانی. [اَ] (اِخ) از زنان سخنور قرن یازدهم هجری و کنیز زیب النساء بود. رجوع به زنان سخنور ج 3 ص 59 و فرهنگ سخنوران شود.

امانی. [اَ] (اِخ) شاعری عثمانی. از مردم استانبول بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

امانی. [اَ] (اِخ) میرزا امان اﷲ متخلص به امانی و مخاطب به خانزمان پسر مهابت خان از شاعران قرن یازدهم بشمار میرفت پدرش مهابت خان از امرای شاهجهان بود. امانی نیز پس از وفات پدر درسلک منصب داران دربار وی بود. صاحب سفینه ٔ خوشگو نویسد: در نظم و نثر و نیز در طبابت دست داشت، در شعر شاگرد مرشدخان بود، دیوانش سه هزار بیت شعر دارد. صاحب ریاض الشعرا، از قول واله داغستانی گوید: در سخن سنجی یگانه ٔ دهر و در تربیت اهل کمال وحید عصر بود. صاحب بهارستان از قول میر عبدالرزاق خوانی وفات امانی را به سال 1046 هَ. ق. نوشته است. از اشعار اوست:
غیر پندارد بسر دستار زر پیچیده ام
این نه دستارست بر سر درد سر پیچیده ام
من نه آن پروانه ام کز شعله خاکستر شوم
اینچنین آتش بسی در بال و پر پیچیده ام.
روشن شود ز داغ دل ما چراغ ما
چون پنبه دور، چشم بد از روی داغ ما
زد نعل واژگونه امانی براه عشق
ای خضر راه گم نکنی در سراغ ما.
عالمی گو عیبجو باشد امانی باک نیست
ما بچشم دشمنان خود را تماشا کرده ایم.
جان بلب دارد امانی چون چراغ صبحدم
جنبش یک آستین باید که کار آخر شود.
هستی جاوید دارم در لباس نیستی
زنده دل مانند اخگر در ته خاکسترم.
خاصیت ابرست کف ساقی ما را
جامی بستانید و ببینید هوا را.
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 59-60) (از تذکره ٔ میخانه متن و حواشی ص 765 ببعد) (از الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 95). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

فرهنگ معین

(~.) [ع.] (اِ.) جِ امنیه، آرزوها.

(اَ) [ع.] (ص نسب.) امانتی.

فرهنگ عمید

مالی یا چیزی که به کسی می‌سپارند تا از آن نگه‌داری کند، ودیعه،

اُمنیه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گرویی

گویش مازندرانی

غصه، انتها، فغان

فرهنگ فارسی هوشیار

گرو، رهن، امانتی

فرهنگ فارسی آزاد

اَمانِیّ، آرزوها، آمال (مفرد: اُمْنِیَّه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری