معنی الفی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

الفی. [اَ ل ِ] (ص نسبی) منسوب به الف. (فرهنگ ناظم الاطباء). || افراخته شده. بلند و راست. (ناظم الاطباء). || خربنده. (یادداشت مؤلف).

الفی. [اَ ف َ] (ع عدد، ص، اِ) تثنیه ٔ اَلْف. دو هزار. الفین. رجوع به الفین شود:
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه.
منوچهری.

الفی. [اَ] (اِخ) احمد افندی. رجوع به احمدالالفی در این لغت نامه و معجم المطبوعات شود.

الفی. [] (اِخ) سیف الدین قلاون سلطان مصر. منکو تیمور با وی محاربه کرد. رجوع به حبیب السیر چاپ سنگی تهران جزء اول از ج 3 ص 38 و همین کتاب چ خیام ج 3 ص 109 شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر