معنی اغلال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اغلال. [اَ] (ع اِ) طوقهای آهنی. ج ِ غُل ّ. و آبهای روان. (غیاث اللغات). ج ِ غل. طوقهای آهنی. (آنندراج). ج ِ غل، یعنی تشنگی یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم و گردن بند و هر چیز که گرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب). ج ِ غل یعنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بندند و جز آن. (از اقرب الموارد). || ج ِ غَلَل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن ِ بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف):
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.
ناصرخسرو.
آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش.
ناصرخسرو.

اغلال. [اِ] (ع مص) کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه: اغل فی الجلد اغلالا. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه. یقال: «اغل الجزار فی الجلد». (ناظم الاطباء). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن: اغل الجازر فی الجلد؛ اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). در غنیمت و جز آن خیانت کردن: اغل الرجل، خان فی المغنم و غیره. قال ابن السکیت: لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به ». (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: «لااغلال ولا اسلال، ای لا خیانه و لا سرقه». (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنه داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن: اغل الراعی الابل، اَساء سقیهافصدرت و لم ترو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گیاهان غلان رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاه غلان رویانیدن وادی: اغل الوادی، انبت الغلان. (از اقرب الموارد). || تیز نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت نگاه کردن: اغل فلان البصر؛ شدد النظر. (از اقرب الموارد). یقال: «اغل البصره؛ اذا شدد النظر». (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || غله کردن آب و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غله کردن. (آنندراج). غله دادن زمین. (المصادر زوزنی). غله دادن مزرعه. (ازاقرب الموارد). || بخیانت منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نسبت خیانت و غش بکسی دادن: اغل فلاناً؛ نسبه الی الغلول والخیانه. (از اقرب الموارد). با خیانت منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخیانت منسوب کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || خواربار کشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || دارای غله گردیدن زمین: اغل الضیاع، صارت ذا غله. (از اقرب الموارد). || رسیده شدن غله ٔ قوم: اغل القوم، بلغت غلتهم. (از اقرب الموارد). || غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله، اتاهم بالغله. (از اقرب الموارد). غله آوردن با نزدیک قوم. (تاج المصادر بیهقی). || بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیره؛ نقصها. کقوله:«بمیزان صدق لایُغل ِ شعیره». (از اقرب الموارد). || خطا کردن خطیب در سخن: اغل الخطیب، لم یصب فی کلامه. (از اقرب الموارد). || کینه داشتن. (آنندراج). کینه. (از لطائف بنقل غیاث اللغات):
چون دهر مرا کشت به افلاس و به اغلال
کردی تو مرا [کشته] به احسان و به انعام.
مسعودسعد.
|| خیانت. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی).

فرهنگ معین

خیانت کردن، کینه ورزیدن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

غُل

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: غل) کندها، یاره های آهنین ‎ دشمن کامی ماری (خیانت)، تیز نگریستن، تشنه داشتن، لغزیدن درسخن (اسم) جمع غل. بندها بندهای آهنین، گردن بندها. (مصدر) خیانت کردن، کینه داشتن کین ورزیدن. کینه ورزیدن

فرهنگ فارسی آزاد

اِغْلال، محصول دادن، دَخْل رساندن، خواربار بخشیدن، روئیدن و رویانیدنِ غَلّات، تیز نگریستن، خیانت کردن، نسبت خیانت دادن،

اَغْلال، زنجیرها یا بندهائی که به گردن یا دستهای زندانیان می بندند (مفرد: غُلّ)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر