معنی اعجاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اعجاز. [اَ] (ع اِ) ج ِ عَجز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). ج ِ عَجز، عُجز و عِجز. (منتهی الارب). ج ِ عَجز، عُجز، عِجز، عَجُز و عَجِز، بمعنی مؤخرهر چیز و مؤنث و مذکر در وی یکسان بود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردهای کلمه شود. || اعجازالنخل بیخهای خرمابنان. (از منتهی الارب). ریشه های درخت خرما. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || رکوب الرجل فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردیدن و صبر نمودن بر تکلیف و مشقت و بر محرومی از حق خود و تقدم دیگری بر وی و کوشش کردن در طلب چیزی. یقال: رکب فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردید و... (از منتهی الارب).

اعجاز. [اِ] (ع مص) عاجز کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). عاجز کردن کسی را. (از منتخب و غیر آن از غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). ناتوان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاجز ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || عاجز یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناتوان یافتن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عاجز یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). || درگذشتن چیزی از کسی و فوت کردن آن، یقال: اعجزه الشی ٔ؛ درگذشت آن چیز از وی و فوت کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فوت کردن چیزی از کسی. (از اقرب الموارد). درگذشتن چیزی از کسی و ناتوان ماندن از آن. (از متن اللغه). || خرق عادتی که از نبیی ظاهر شود چرا که کافران از دیدن آن عاجز میگردند. (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج). || در اصطلاح شرع، کاری است خلاف عادت، ترک باشد یا فعل بشرط پیش خواندن خصم در برابری و پیروز گردیدن در آن بطوری که مثل آن نتوانند آورد. و اینکه فعل یا ترک گفتیم بدان جهت است که معجزه همانطور که به اتیان کار غیرعادی بعمل آید همچنین در ترک امر معتاد صورت پذیرد مثل اینکه از خوردن غذا در مدتی غیرمعتاد خودداری کند در حالی که تندرستی و زندگانی خود را حفظ نماید و مقصود از پیش خواندن خصم آن است که او را برای معارضه کردن در کاری که دلیل پیامبری خود میداند دعوت نماید و ناچار باید خرق عادت موافق و مثبت مدعا باشد، چه اگر موافق نباشد دلالتی بر اثبات مدعا ندارد. بنابراین دهانه، یعنی بسخن آمدن جمادات بدان صورت که مدعی را کذاب و دروغ پرداز خواند، معجزه نتواند بود زیرا که موافق با ادعا نیست بلکه مخالف آن است و همچنین ارهاص و کرامت معجزه نیستند چون مقرون به ادعا نمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و برای تفصیل بیشتر به کتاب فوق رجوع شود. || (اِمص) عاجزشدگی. ناتوان یافتگی. مأیوسی و ناامیدی. حیرت و آشفتگی. کار دشوار و کار عجیب. کرامت و معجزه.فرجود و چمراس. (ناظم الاطباء). معجزه. دشواری شگفت.شگفتی. آیت. آیه. (یادداشت بخط مؤلف):
همه میران را دعویست ملک را معنی
همه شاهان را عجز است ملک را اعجاز.
فرخی.
در همه چیزها که بینی هست
خلق را عجز و خواجه را اعجاز.
فرخی.
و کدام اعجاز فراتر از این که اگر مخلوقی خواستی که این معنی را در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه). و هر کلمتی را اعجاز هرچه فراتر. (کلیله و دمنه).
مصطفی گوید که سحر است از بیان، من ساحرم
کاندر اعجاز سخن سحر بیان آورده ام.
خاقانی.
سخن بر بکر طبع من گواهست
چو بر اعجاز مریم نخل خرما.
خاقانی.
آن شمع یهودی فش بس زود سیه دل شد
اعجاز مسیحش نِه دربار بصبح اندر.
خاقانی.
ابوالنصر علتی در تحریر و تقریر این کتاب سحر حلال نموده است و بدایع اعجاز اظهارکرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8). در ایجاز سخن آثار اعجاز ظاهر گردانیده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
بسخن گرچه منم عیسی دم
جزع تو دعوی اعجاز کند.
عطار.
- اعجازانتظام، کلامی که انتساق و انتظام آن اعجاز است. دارای نظم و نسق شگفت آور: بحفظ کلام اعجازانتظام ملک علام... تحریض می نمودند. (از حبیب السیر ج 3 جزو 4 ص 323). و رجوع به اعجاز شود.
- اعجاز در سخن، آوردن کلام بر وجهی که خرق عادت نماید. خوبی و شگفتی سخن و کلام. انتظام و نسق کلام بوجهی که دیگران از مانند آن عاجز باشند. رجوع به اعجاز شود.
- اعجاز در کلام، و آن افاده ٔ معنی است با سخن بطریقی که بلیغتر باشد از افاده ٔ آن بصورتهای دیگر. (از تعریفات جرجانی).

اعجاز. [اِ] (اِخ) ملاعطا. وی یکی از فصحای شعرای هرات است و اشعار زیر از اوست:
با دو عالم گشته ام بیگانه، الفت را ببین
رفته ام از خاطر ایام، شهرت را ببین
ای که بی تابانه می پوشی لباس عافیت
اول از تقویم چاک سینه ساعت را ببین.
(از قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ معین

(مص م.) عاجز ساختن، کار دشوار و خلاف عادت انجام دادن، (اِمص.) عجز، ناتوانی. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

انجام دادن کاری که دیگران از آن عاجز باشند،
(اسم) معجزه،
[قدیمی] عاجز ساختن، ناتوان کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خرق‌عادت، معجزه، عجز، ناتوانی

فرهنگ فارسی هوشیار

عاجز کردن، عاجز ساختن کسی را، عاجز یافتن

فرهنگ فارسی آزاد

اِعْجاز، عاجز ساختن، عاجز یافتن، کاری را انجام دادن که سایرین از انجامش عاجز باشند،

اَعْجاز، مُؤَخَّره ها، بُن ها، بیخ ها، شمشیرها (مفرد: عَُِجَزْ، عُجَز، عَجز).
َ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری