معنی اطراق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اطراق. [اَ] (ع اِ) ج ِ طَرَق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج ِ طرق، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم. (آنندراج). || ج ِ طَرَق، بمعنی خمیدگی مشک. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرَق شود. || ج ِ طَرْق، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرْق شود. || ج ِ طِرْق، بمعنی دام و پیه و قوه. (از اقرب الموارد). رجوع به طِرْق شود.
- اطراق شکم، قسمتهایی که بر هم نشینند. (از اقرب الموارد).

اطراق. [اِ] (ع مص) سکوت کردن و سخن نگفتن. (از اقرب الموارد). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خاموش بودن. (تاج المصادر بیهقی). || فرودکردن چشم را و خوابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اِرخاء دو چشم و نگریستن بزمین، و در مثل آمده است: اَطْرِق ْ کَرا اِن ّ النعامه فی القری، در مورد کسی آرند که بنفس خود معجب باشد. و نیز در مثل آرند: اَطْرِق ْ اطراق الشجاع، یعنی مار، و آن در مورد متکبر و داهی در کار گویند. (از اقرب الموارد). چشم در پیش افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || فروافکندن سر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه فی وصف النبی (ص): اذا تکلم اطرق جلساؤه کأنما علی رؤسهم الطیر؛ای یسکتون و یغضون ابصارهم و لایتحرکون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اطراق فلان به لهو؛ میل کردن بدان. (از اقرب الموارد). میل کردن به بازی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اطراق فلان فحل خود را؛ گشن را برای گشنی بعاریت دادن بفلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن فحل گشنی را. (تاج المصادر بیهقی). || دنبال کردن شتران یکدیگر را. (از اقرب الموارد). از پی یکدیگر فراشدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). در پی یکدیگر شدن شتران. || برآمدن بعض شب بر شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: یا صواب در این معنی اِطّراق است. || اطراق فلان صید را؛ دام نهادن برای آن. (از اقرب الموارد). || اطراق کسی، پیاده ماندن وی. || زناشویی کردن کسی، و از این معنی است: لااطرق اﷲ علیه، یعنی خدای نگرداند بر وی چیزی که زناشویی کند. (از اقرب الموارد). و در منتهی الارب چنین است: لااطرق اﷲ علیه، نگرداند خدای بر وی چیزی که خراب و تباه کند او را. || اُطرقت الجلد و العصب (مجهولاً)، یعنی البست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اطراق کسی برای دیگری، سخن چینی کردن از وی تا او را در ورطه ای بیفکند. (از اقرب الموارد).

اطراق. [اِطْ طِ] (ع مص) بدنبال یکدیگر رفتن شتران. (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر شدن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || از راه پراکنده شدن شتران و فروگذاشتن جاده. (از اقرب الموارد). متفرق رفتن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (از منتهی الارب) (آنندراج). || بر هم نشستن پر مرغ، یقال: اطرق جناح الطیر؛ یعنی بر هم نشست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر هم پیچیده شدن پر مرغ. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). || برآمدن بعض شب بر بعض. || بر هم نشستن برخی از جانب زمین بر برخی. || اطراق حوض، فروافتادن سرگین و پشکل در آن و درآمیختن آن با آب. (از اقرب الموارد).

اطراق. [اُطُ / اُ] (ترکی، اِ) اُتراق. (فرهنگ نظام). و در ذیل اتراق آرد: توقف و لنگ کردن در سفر. مثال: چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم. لفظ مذکور را بیشتر اهل ولایاتی استعمال میکنند که ترکی میدانند مثل آذربایجان و همدان. (فرهنگ نظام). رجوع به اطراق کردن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ترکی بارافکنی ‎ دام گستردن، خاموش ماندن، سر به پایین افکندن، چشم فروبستن ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن

فرهنگ فارسی آزاد

اِطْراق، سر را فرو افکندن، سکوت کردن، چشم پوشیدن..،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر