معنی اصلح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اصلح. [اَ ل َ] (ع ن تف) نیکوتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). احسن. اوفق. صالحتر. (ناظم الاطباء). بصلاح تر. سزاوارتر. شایسته تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصلح من هواء کازرون و لا اصلح ابداناً و بشرهً من اهلها. (صورالاقالیم اصطخری). ایزد عزّ ذکره ما را و همه مسلمانان را در عصمت خویش نگاه داراد و توفیق اصلح دهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). توفیق اصلح خواهیم... بر تمام کردن این تاریخ. (تاریخ بیهقی). || در علم کلام در مبحث الطاف، اصلح در دنیا آمده است. رجوع به مقصد حادی عشر در الطاف مسئله ٔ 5 در کتاب یاقوت تألیف ابواسحاق ابراهیم و خاندان نوبختی ص 175 شود.
نیکوتر، نکوکارتر، شایسته تر. [خوانش: (اَ لَ) [ع.] (ص تف.)]
صالحتر، بهصلاحتر، باصلاحتر، نیکوتر، شایستهتر، سزاوارتر،
نیکوتر، بصلاح تر، سزاوارتر
اَصْلَح، شایسته تر (ین)، بهترین- صالحتر (ین)،