معنی اصفی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اصفی.[اَ فا] (ع ن تف) صافی تر. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). روشن تر: لأن تلک الاجسام احسن ترکیباً واجود هنداماً و اصفی جوهراً. (رسائل اخوان الصفا).
صافیست جام خاطر در دور آصف عهد
قم فاسقنی رحیقاً اصفی من الزلال.
حافظ.
- امثال:
اصفی من الدمعه. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من الذهب الیوسفی. (النقود ص 93).
اصفی من الماء.
اصفی من جنی النحل. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من عین الدیک. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من عین الغراب.
اصفی من لعاب الجراد.
اصفی من لعاب الجندب.
اصفی من ماءالمفاصل.
|| برگزیده تر.

فرهنگ معین

(اَ فا) [ع.] (ص تف.) صافی تر، روشن تر، ناب تر.

فرهنگ عمید

صاف‌تر، روشن‌تر، پاک‌تر،
برگزیده‌تر،

فرهنگ فارسی هوشیار

پاکیزه تر سبزه تر پالوده تر (صفت) صافی تر روشن تر ناب تر.

فرهنگ فارسی آزاد

اَصْفی، خالص تر (ین)، صاف نر (ین)، مُصَفّی تر (ین)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر