معنی اصبغ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اصبغ. [اَ ب َ] (ع ص، اِ) سیل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگترین سیلها. (قطر المحیط). || کسی که در وقت زدنش در جامه ریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که هرگاه زده شود در جامه ٔ خود حدث کند. (از قطر المحیط). || گل و لای تُنُک سیاه. || مرغ سپیددم. (منتهی الارب) (آنندراج). پرنده ٔ سپیددم. (از قطر المحیط). || اسب سپیدپیشانی یا سپید اطراف گوش یا سفید فش یا دم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سپیدپنجه و اسبی که همه ٔ دنبالش سپید باشد. (مؤید الفضلاء). اسب سپیدپیشانی یا اسبی که کناره های گوش آن سپید باشد. مؤنث: صَبْغاء. ج، صُبْغ. (قطر المحیط).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن قاسم بن اصبغ. بسال 363 هَ. ق. درگذشت. ابن صابر گوید در تاریخ وی محل نظر است. (از لسان المیزان ج 1 ص 460).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) نام وادیی است در بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابوبکر شیبانی. از سدی روایت کرد.مجهول است و خبر منکری از سدی از عبد خیر از علی (ع) آورده است. رجوع به لسان المیزان ج 1 ص 460 شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن یحیی. پزشک بود و در این صناعت بر دیگران تقدم داشت و بدان الناصر را خدمت کرد و برای او حب اَنیسون را بساخت. پیرمردی خوش رو بود و در نزد رؤسا احترام بسیار داشت. (از عیون الانباء ج 2 ص 45).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن نباته حنظلی کوفی. تابعی و از یاران علی (ع) بود. ابن ماجه حدیث او را که از علی (ع) آورده است تخریج کرده است. کنیت او ابوالقاسم بود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 111 و عقدالفرید ج 3 ص 298 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 558 شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن محمدبن شیخ مهدی، مکنی به ابوالقاسم. (361- 426 هَ. ق. / 972- 1035 م.) از مردم غرناطه و از مفاخر اندلس بود. در علوم حساب و هندسه و هیأت و فلک و طب مهارت داشت. او راست: المدخل الی الهندسه. تفسیر کتاب اقلیدس و کتابی بزرگ در هندسه و کتابی در اصطرلاب و کامل در حساب هوائی و جز اینها. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 121). وی به ابوالسمح و ابوالقاسم و ابن السمح نیز معروف بود. و رجوع به ابوالسمح و ابوالقاسم و ابن السمح و عیون الانباء و قاموس الاعلام ج 2 ص 990 و نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 45 شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن محمدبن ابی منصور. خبر یافتیم وی روایت کرد که پیامبر (ص) گفت: هرگاه از من خبری برسد که پوست شما از آن بلرزد و دلهای شمااز آن مشمئز شود، آنرا رد کنید. این خبر را عمروبن حارث از وی روایت کرد. بیهقی گفت: مجهول است. (از لسان المیزان ج 1 ص 460).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن فرج بن سعدبن نافع فقیه مالکی مصری، مکنی به ابوعبداﷲ. او در فقه شاگرد ابن ابی القاسم و ابن وهب و اشهب است و عبدالملک بن ماجشون در حق وی گفت که مصرمانندی برای اصبغ نیاورد. گفتند: حتی ابن القاسم ؟ گفت: حتی ابن القاسم و او کاتب ابن وهب و جد او نافع آزادکرده ٔ عبدالعزیزبن مروان بن الحکم الاموی والی مصر بود. و اصبغ بروز یک شنبه چهار روز از شوال مانده ٔ سال 225 هَ. ق. درگذشت. و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 138و ج 5 ص 209 و حلل السندسیه ج 2 ص 158 و تاریخ مصر ص 135 و 160 و تاریخ الخلفا ص 226 و 275، و ابوعبداﷲ در همین لغت نامه و ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون بقلم محمدِ پروین گنابادی ج 2 ص 925 و حاشیه ٔ همان صفحه شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن حجربن سعد همدانی. پیامبر (ص) را درک کرد و چون برادر وی یزیدبن حجر بر دست معاذ در حیات پیامبر (ص) اسلام آورد، در خشم شد و در راه معاذبن جبل نشست تا او را بکشد ولی در این راه توفیق نیافت. آنگاه مسلمانی گزید و در زمره ٔ نیکان درآمد. (از الاصابه ج 1 ص 111).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن عمروبن ثعلبهبن حصن بن ضمضم کلبی. در دومهالجندل اسلام آورد و رئیس قومی از نصرانیان بود. (از امتاع الاسماع ص 268). و ابن حجر آرد: وی بر دست عبدالرحمن عوف در دوران حیات پیامبر (ص) اسلام آورد و عبدالرحمن دختر وی تماخر را بفرمان پیامبر بزنی گرفت. رجوع به الاصابه ج 1 ص 111 شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن عبدالعزیز لیثی. از پدرش روایت کرد. مجهول است - انتهی. میمون بن عباس و پدرش عبدالعزیزبن مروان بن ایاس بن مالک از وی روایت دارند. (از لسان المیزان ج 1 ص 460). و زرکلی آرد: اصبغبن عبدالعزیزبن مروان (؟ - 86 هَ. ق. / 705 م.) یکی از امرای بنی امیه بود... و در اسکندریه در جوانی پیش از مرگ پدر درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 120).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن سفیان کلبی. ابن معین گفت او را نمیشناسم و ازدی گفت مجهول است، از عبدالعزیزبن مروان چیزی روایت دارد - انتهی. عقیلی گفت: از عبدالعزیزبن مروان از ابوهریره از سلمان روایت کرد، گفت از پیامبر (ص) پرسیدم: ای رسول خدا! خداوند پیغمبری نفرستاد جز اینکه آشکار شد کسی که پس از او خواهد آمد، آیا پیامبر پس از تو معلوم هست ؟ گفت: آری ! علی بن ابی طالب. محمدبن حمید از سلمهبن فضل از ابن اسحاق از حکیم بن جبیر از حسن بن سفیان از اصبغبن سفیان حدیث را به او روایت کرد. عقیلی گوید و حکیم سست است و حسن و اصبغ مجهول اند و جز در این حدیث شناخته نشده اند. و ابن عدی قول ابن معین را نقل کرده و گفته است او همچنان که گفته است مجهول و ناشناخته است و اهل یمن همچنان که گفته است از وی روایت کرده اند. (از لسان المیزان ج 1 ص 459).

اصبغ.[اَ ب َ] (اِخ) ابن زید. محدث و مولای عمروبن حریث بود. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیت وی ابوعبداﷲ و تابعی بود. و رجوع به ابوعبداﷲ در همین لغت نامه شود.

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن دحیه. از رشدین بن سعد خبر منکری روایت کرد ولی رشدین سست است و اصبغ از وی قوی تر است. (از لسان المیزان ج 1 ص 459).

اصبغ. [اَ ب َ] (اِخ) ابن خلیل قرطبی. از یحیی بن یحیی لیثی روایت کرد. ابن فرضی گوید: متهم به دروغ است و شیخ مالکیان ابوعمرو سعدی به من خبر داد که شنیده است اصبغ گفته است: اگر در میان کتب من سر خنزیر باشد بهتر است تا تصنیفی ازآن ِ ابوبکربن ابی شیبه... و این را با اسناد بدینسان هم آورده اند: اگر در تابوت من سر خنزیر باشد بهتر است تا مسند ابن ابی شیبه. وی بسال 272 هَ. ق. درگذشت. (لسان المیزان ج 1 ص 458). و رجوع به همان صفحه و ص 459 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ تندابه ای بزرگ (تندابه سیل) لور بزرگ (لور سیل) گوسپند سپیده دم، گل و لای، اسپ پیشانی سپید، مرغ دم سیاه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری