جدول یاب باشگاه حل جدول مسابقه جدول واژه های پیشنهادی درخواست معنی امکانات سایت وبلاگ جدول یاب فال حافظ استخاره آب و هوا نظرسنجی ها اوقات شرعی کشور های جهان
قوانین | تماس با ما | درباره ما

معنی اشمون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اشمون. [اُ] (اِخ) اشمون جریش دهی است زیر شَطَنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبه ٔ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبه ٔ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده ٔ آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود.

اشمون. [اَ] (اِخ) رجوع به اشموم شود.

اشمون. [اَ] (اِخ) ابن قفط. از ولد قبط بود که نیای قبطیان بشمار میرفت. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 266 و اشمود شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر
اشمون: اشمون. [اُ] (اِخ) اشمون جریش دهی است زیر شَطَنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهر... اشمون: اشمون. [اَ] (اِخ) رجوع به اشموم شود. اشمون: اشمون. [اَ] (اِخ) ابن قفط. از ولد قبط بود که نیای قبطیان بشمار میرفت. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 266...