معنی اشماط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اشماط. [اَ] (ع اِ) ج ِ شَمط. توابل. (منتهی الارب) (المنجد). رجوع به شمط شود. ادویه ای که در گوارایی غذاها بکار می برند. (ناظم الاطباء).

اشماط. [اِ] (ع مص) درآمیختن چیزی را به چیزی: اشمطه به. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج). || دوموی شدن مرد: اشمط الرجل اشماطاً. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمیختن سپیدی به سیاهی موی کسی. (از المنجد). اشمئطاط. اشمیطاط. رجوع به دو مصدر مزبور شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر