معنی اشغال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اشغال. [اِ] (ع مص) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح. (منتهی الارب). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است. در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل. پاسخ داد: من کتب لاشغالی لایصلح لاشغالی. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 322 و همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد شود.
اشغال. [اَ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث). کارها:
ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا
برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش.
دقیقی.
مردم... بامداد نخست برای او [خیزران] رفتندی بسلام و سعی کردندی در اشغال مردم گزاردن. (مجمل التواریخ والقصص). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. (کلیله و دمنه).
مشغول ساختن، جایی را تصرف کردن،
شغل
مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی،
به کار گرفتن،
کسی را به کار واداشتن،
جایی را تصرف کردن، پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت،
(صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم،
کارگماری
تسخیر، تصرف
اِشْغال، بکارواداشتن، مشغول ساختن، جائی را گرفتن و تَصاحُب نمودن،