معنی اسیری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسیری. [اَ] (اِخ) از شعرای قائین است. فکرش اسیر طره ٔ دلبران مضامین رنگین:
بسان حلقه ٔ خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم.
(صبح گلشن ص 24).

اسیری. [اَ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی است. وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید وسپس آزاد شد و در آگریبوز واقع در قزل حصار عزلت گزید. تاریخ وفات او معلوم نیست. (قاموس الاعلام ترکی).

اسیری. [اَ] (اِخ) محمد قاسم. از باریابان بارگاه اکبر پادشاه بوده، بالاخره دست بدامان عبدالرحیم خان خانان زده، از خوان انعامش نوالهای فیض ربوده و در سنه ٔ یکهزار و ده بکنج لحد آسوده. او راست:
سبزه ٔ بادیه ٔ ما نکشد منت ابر
چشم گو خشک شود، آبله ٔ پائی هست.
(صبح گلشن ص 24).
وی بسال 1010 هَ. ق. در هندوستان درگذشت.

اسیری. [اَ] (اِخ) ابن صحیفی. یکی از شعرای شیراز است. این بیت او راست:
دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت
که همچو شیشه ٔ می گریه در گلو دارد.
(قاموس الاعلام ترکی) (صبح گلشن ص 24).

فرهنگ معین

(~.) [ع - فا.] (حامص.) اسارت، اسیر شدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسارت، گرفتاری، آزادی، ابتلا،
(متضاد) رهایی

فرهنگ فارسی هوشیار

اسارت اسیر شدن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر