معنی اسناد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسناد. [اَ] (ع اِ) ج ِ سَنَد.
- اسناد بهادار، اوراقی که دارای ارزش مالی هستند.

اسناد. [اِ] (ع مص) نسبت کردن به. بازخواندن به. بستن به:
مدار باکرمش بیم از گنه مخلص
دگر به خویشتن اسناد این گناه مده.
مخلص کاشی.
|| منسوب کردن حدیث به کسی. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن سخن به گوینده ٔ وی. (منتهی الارب). پیوستن گفته به گوینده. ج، اسانید. حدیث کردن با کسی. (زوزنی). || بکوه برآمدن. برآمدن بر (کوه): اسند فی الجبل. (منتهی الارب). || بکوه برداشتن کسی یا چیزی را. برداشتن چیزی بر (کوه). اسنده فی الجبل. (منتهی الارب). || پشت به کسی واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پشت به کسی بازگذاشتن. پشت به چیزی دادن. تکیه دادن چیزی را به چیزی. (غیاث) اسنده الیه. (منتهی الارب). || نسبت و تعلق یکی از دو کلمه به دیگری باشد.منسوب را مسند و منسوب الیه را مسندالیه گویند. و اسناد حالتی است بین دو کلمه یا بین مدلول دو کلمه خواه کلمه ٔ حقیقیه باشد و خواه حکمیه و بهتر است که در تعریف آن گفته شود: اسناد، ضم کلمه یا جاری مجرای کلمه است به دیگری یا ضم یکی از دو جمله است به دیگری. و اسناد یا اصلی است که آنرا تام نیز نامند و عبارتست از آنکه لفظ برای وی موضوع بوده باشد و اسناد بالذات از آن مفهوم شود مانند: «ضرب زید» که برای افادت نسبت ضرب بزید وضع شده و این اسناد بالذات از آن فهمیده شود و تعرض به طرفین فقط بدان جهت است که نسبت بدانها متوقف میباشد. و یا غیراصلی است که آنرا غیرتام نیز گویند و آن عبارت از نسبتی است که بالذات از لفظ فهمیده نشود بلکه فهم آن بالتبع باشد چون: «غلام زید» که مقصود از آن افادت ذات است نه افادت اسناد و همچنین است در جمیع اسناد مرکبات توصیفیه و اسناد صفات به فاعل اوصاف و نیز اسناد مصدر به فاعل آن. و اسناد اسم فاعل و اسم مفعول و صفت مشبهه و اسم تفضیل وظرف را اسناد غیراصلی شمرده اند و اسناد اصلی را اسناد فعل، یا فعل در صورت اسم است مانند صفت واقع بعد از حرف نفی یا استفهام. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ورجوع به نسبت شود. || (اصطلاح معانی) الاسناد، نسبه احدالجزئین الی الاَّخر اعم من ان یفید المخاطب فائده یصح السکوت علیها او لا. (تعریفات جرجانی). || اصطلاحی است در سند که اصحاب مناظره برای تقویت منع آرند. رجوع به سند... شود. || (اصطلاح نحو) مراد نحویان از آنک گویند: عامل در مبتدا و خبر معنوی باشد نه لفظی، و آن معنی اسناد است. (اساس الاقتباس خواجه نصیر طوسی ص 65).
الاسنادفی عرف النحاه عباره عن ضم احدی الکلمتین الی الاخری علی وجه الافاده التامه ای علی وجه یحسن السکوت علیه. و فی اللغه اضافه الشی ٔ الی الشی ٔ. (تعریفات). || (اصطلاح حدیث) اسناد طریق موصل است به متن حدیث. در نزد محدثین، اسناد، رفع حدیث است تا قائل او. (نفایس الفنون: علم حدیث) (تاج العروس):
مبدعست و تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی.
مولوی.
رجوع به حدیث شود. || اسناد (علم...) و یسمی باصول الحدیث ایضاً. و هو علم باصول تعرف بها احوال حدیث رسول اﷲ (ص) من حیث صحهالنقل و ضعفه و التحمل و الاداء. کذا فی الجواهر و فی شرح النخبه هو علم یبحث فیه عن صحهالحدیث و ضعفه لیعمل به او یترک من حیث صفات الرجال و صیغالاداء - انتهی. فموضوعه الحدیث بالحیثیه المذکوره. (کشاف اصطلاحات الفنون).

فرهنگ معین

(مص م.) نسبت دادن چیزی به کسی، منسوب کردن حدیث به کسی. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

سَنَد

نسبت دادن، منسوب ‌کردن،
منسوب‌ کردن حدیث به کسی،
(ادبی) در دستور زبان، نسبت دادن گزاره به نهاد،

حل جدول

مدارک

فرهنگ فارسی هوشیار

اوراقی که دارای ارزش مالی باشد، سند، اسناد بها دار

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْناد، نسبت دادن، منسوب کردن حدیثی به کسی، آنچه که بدان استناد کنند و بعنوان سَنَد مقبول شناسند (جمع: اَسانید، اِسْنادات)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر