معنی اسماء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسماء. [اَ] (ع اِ) ج ِ اسم: نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).همه را باسماء و سیما میشناخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398). || اسمأاﷲ تعالی صفات اوست تعالی شأنه. (منتهی الارب). || «علم الاسماء»، ای الحسنی و اسرارها و خواص تأثیراتها. قال البونی: ینال بها کل مطلوب و یتوصل بها الی کل مرغوب و بملازمتها تظهر الثمرات و صرائح الکشف والاطلاع علی اسرار المغیبات و اما افاده الدنیا فالقبول عند اهلها و الهیبه والتعظیم و البرکات فی الارزاق والرجوع الی کلمته وامتثال الامر منه و خرس الالسنه عن جوابه الا بخیر الی غیر ذلک من الاَّثار الظاهره باذن اﷲ تعالی فی المعانی والصور و هذا سر عظیم من العلوم لاینکر شرعاً و لا عقلاً - انتهی. و سیأتی فی علم الحروف. (کشف الظنون).

اسماء. [اِ] (ع مص) نام کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نام نهادن: اَسْماه ایاه و به. || بلند کردن. || بجانب سماوه رفتن. (منتهی الارب). بناحیت سماوه رفتن. (تاج المصادر بیهقی). || گشادن. باز کردن. نهادن، چنانکه دری را در کویی یا صحنی. آویختن در: الی ان صرنا الی درب قد اسماه بناحیه باب الشام. (ابی العباس محمدبن طاهربن محمدبن عبداﷲبن طاهر، از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 133 س 15).

اسماء. [اَ] (اِخ) ذات النطاقین. رجوع باسماء بنت ابی بکر و ذات النطاقین شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) ابن عمید. جعفربن سلمان و سعیدبن عامر از وی راجع به عمربن عبدالعزیز مطالبی نقل کرده اند. (سیره عمربن عبدالعزیز چ مصر 1331هَ. ق. ص 73 و 117). و ظاهراً کنیه ٔوی ابوالفضل بوده است. رجوع بابوالفضل اسماء شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) ترک وی با جمعی لشکریان قاهر خلیفه را در اواسط جمادی الاول سنه ٔ اثنی و عشرین و ثلثمائه (322 هَ. ق.) خلع کردند و میل کشیدند. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 344).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت یزید. دختر یزیدبن سکن اشهلی. یکی از اصحاب و انصار، کنیه ٔ وی ام سلمه است و یکی از فصحای صحابیات است و از جانب جمعی از زنان عصر خویش بسمت نماینده بحضور حضرت رسالت رسید و بجهت ایراد نطقی غرا مظهر تقدیر و تحسین آن حضرت شد. بعضی احادیث از وی روایت شده. (ازقاموس الاعلام ترکی). رجوع بعیون الاخبار ابن قتیبه چ مصر جزو 4 ص 12 و فهرست عقدالفرید و البیان والتبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 29 و اعلام زرکلی در ردیف «ام سلمه»شود. || اسماء بنت یزید، بقول ابن اثیر یکی از صحابیات است و در وقعه ٔ یرموک حضور داشت و با یک اصله تیر چادر نُه تن از دشمنان را مقتول کرد و اوخاله ٔ معاذبن جبل صحابیست. (از قاموس الاعلام ترکی).

اسماء. [اَ] (اِخ) نام بنت نعمان بن ابی الجون کندی. از زنان مشهورعرب، از جهت شرف و جمال. نسب وی بآکل المرار ملک کنده میرسد. مقام اهل او در نجد بود و او با پدر خویش نزد پیغمبر بمدینه شد و پدر وی را بر پیغمبر عرضه داشت و رسول او را خطبه کرد ولی بعلت صلفی که نمود او را تزویج نکرد. پس اسماء در مدینه اقامت گزید و در زمان خلافت عثمان بمرد. (اعلام زرکلی ج 1 صص 102- 103).

اسماء. [اَ] (اِخ) نام بنت موسی الکاظم (ع) است. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 457).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت موسی الصنجاعی. از زنان فاضله، از مردم یمن، از اهل زبید. وی تفسیر و کتب حدیث میخواند و زنان را مجلس میگفت و ادب می آموخت و در زبید درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 102، از النور السافر نسخه ٔ خطی).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت مخربه. صحابیه است.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت محمد، خواهر قاضی القضاه نجم الدین بن صصری است. کنیه اش ام ّمحمد و از مشاهیر محدّثات و زاهدات بود و او از بزرگترین علمای عهد خود استماع احادیث کرد. و کراراً بحج بیت اﷲ رفت. مولد وی سال 638 هَ. ق. و وفات 733 است. (از قاموس الاعلام ترکی).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت عمیس الخثعمیه. صحابیه است. شوهر اول وی جعفربن ابیطالب بود و با او بحبشه هجرت کرد و بعد از شهادت جعفر با ابوبکر صدیق و پس از ارتحال او با علی علیه السلام ازدواج کرد و شش فرزند داشت: عبداﷲ، محمد و عون از جعفر، محمد از ابوبکر، و یحیی و محمد اصغر از علی (ع). عمربن خطاب، ابوموسی اشعری، عبداﷲبن عباس و پسر او عبداﷲ بن جعفر و اصحاب کبار دیگر از اسمأبنت عمیس احادیث نقل و روایت کرده اند. این زن نُه خواهر داشت که میمونه بنت الحرب از زوجات پیغمبر و ام الفضل زوجه ٔ عباس از آن جمله بودند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 139، 171، 172، 199، 228 شود. و او راویه ٔ حدیث طلوع الشمس بعد الغروب است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 445 و الاصابه ج 8ص 9 و اعلام زرکلی ج 1 ص 102 وسیره عمربن عبدالعزیز ص 13 و فهرست عقدالفرید شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت عمروبن عدی بن یاسربن سوادبن غنم بن کعب الانصاریه السلمیه، مکناه بام ّمنیع.مادر معاذبن جبل است. رجوع به الاصابه ج 8 ص 8 شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت شَکَل. صحابیه است.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت رقاعه. یکی از زنان که رسول (ص) او را نکاح کرد و پیش از آنکه برسول رسد نماند. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 161).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت رُفَید.از او روایت شده: دخلنا علی النبی صلی اﷲعلیه وسلم، فاتی بطعام فعرض علینا فقلنا لانشتهیه، فقال «لاتجمعن کذباً و جوعاً». (عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 9 ص 231).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت خمارویه. رجوع به قطرالندی و اعلام زرکلی ج 1 ص 102 شود.

اسماء.[اَ] (ع اِ) نام زنی است. (مهذب الاسماء). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است. برخی اصل آنرا وَسْماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126).

اسماء. [اَ] (اِخ) از عرایس عربست:
آذنتنا ببینها اسماء
رب ثاو یمل منه الثواء.
(از معلّقه ٔ حارث بن حِلِّزه).
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 120).
و رجوع به فهرست الموشح شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) در فارسی اسما گویند. (غیاث). نام معشوقه ٔ سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء). و گویند وی از مادر خویش وجیه تر بود و چون سعد وی را بنکاح درآورد، صاحب تجمل شد. (شرح خاقانی):
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام.
خاقانی.
اسمای طبع من بنکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم.
خاقانی.
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما.
خاقانی.

اسماء. [اَ] (اِخ) نام زوجه ٔ ابومسلم خراسانی. (احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 287).

اسماء. [اَ] (اِخ) ابن حارثه ٔ اسلمی. شیخ طوسی دررجال خود او را در عداد صحابه ٔ رسول (ص) شمرده گوید: وی ساکن مدینه بود. و بعضی گویند که اسماء و هند دو پسر حارثه خادم پیغمبر و همواره ملازم درگاه آن حضرت بودند. واقدی وفات او را در بصره بسال 66 در سن هشتادسالگی نوشته و گوید، از اهل صفه بود. و برخی از مورخین وفات او را در زمان امارت زیادبر بصره بزمان معاویهبن ابی سفیان یعنی قبل از 53 دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) ابن خارجهبن حصن بن حذیفه الفزاری. یکی از تابعین از رجال طبقه ٔ اولی از مردم کوفه. وی بخشنده و کثیرالسخا و در نزد خلفا مقرب بود. و بسال 66 هَ. ق. در 80 سالگی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی) (اعلام زرکلی ج 1 ص 102). و رجوع بفهرست عقدالفرید و المعرب جوالیقی ص 211 و فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه و فوات الوفیات ج 1 ص 11 و فهرست کتاب التاج و فهرست البیان والتبیین و رجوع بفقره ٔ قبل شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) ابن ربان (؟) صحابی است. (از قاموس الاعلام ترکی).

اسماء. [اَ] (اِخ) ابن عبید.ابن الجوزی در سیره عمربن عبدالعزیز بوسایطی از او درباب خلیفه ٔ مزبور دو روایت آورده است. (سیره عمربن عبدالعزیز مصحح محب الدین الخطیب چ مصر ص 73 و 117).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت ابی بکربن ابی قحافه صدیق. دختر بزرگ خلیفه ٔ اول. خواهر عایشه و زوجه ٔ زبیر است و بلقب ذات النطاقین مشهور و ملقب باشد و او مادر عبداﷲبن زبیر است که بعد او یزیدبن معاویه نُه ماه در مکه خلافت کرد. در آن زمان که لشکر حجاج گرداگرد ابن زبیر را فراگرفتند، اسماء نصایح حکیمانه به پسر داده او را به ثبات قدم و کوشش مردانه دعوت و توصیه کرد و کمی پس از شهادت پسر خویش در سن ّ صدسالگی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی).
تاریخ بیهقی در طی داستان بر دار کردن حسنک و خبر یافتن مادر حسنک از مرگ او، داستان عبداﷲبن زبیر را نقل کند و گوید چون حجاج بن یوسف با لشکری انبوه مکه را در حصار گرفت «حجاج پیغام فرستاد سوی او که از تو تا گرفتار شدن یک دو روز مانده است، و دانم که بر امانی که من دهم بیرون نیایی:بر حکم عبدالملک بیرون آی تا ترا بشام فرستم بی بندعزیزاً و مکرماً. آنگاه او داند که چه باید کرد، تادر حرم بیش ویرانی نیفتد و خونها ریخته نشود. عبداﷲگفت تا درین بیندیشم، آن شب با قوم خویش که مانده بودند رأی زد، بیشتر اشارت آن کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و المی بتو نرسد. وی نزدیک مادر آمد، اسماء و دختر بوبکر صدیق بود رضی اﷲعنه و همه ٔ حالها با وی بگفت، اسماء زمانی اندیشید پس گفت: ای فرزند، این خروج که تو بر بنی امیه کردی دین را بود یا دنیا را؟ گفت بخدای که از بهر دین را بود، و دلیل آنکه نگرفتم یک درم از دنیا، و این ترا معلوم است، گفت پس صبر کن بر مرگ و کشتن و مثله کردن چنانکه برادرت مصعب کرد، که پدرت زبیر عوام بوده است و جدت از سوی من بوبکر صدیق رضی اﷲعنه، و نگاه کن که حسین علی رضی اﷲعنهما چه کرد، او کریم بود و بر حکم پسر زیاد عبیداﷲ تن درنداد. گفت: ای مادر! من هم برینم که تو می گویی، اما رأی و دل تو خواستم که بدانم در این کار، اکنون بدانستم و مرگ با شهادت پیش من خوش گشت، اما می اندیشم که چون کشته شوم مثله کنند، مادرش گفت: چون گوسپند را بکشند از مثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید. عبداﷲ همه شب نماز کرد و قرآن خواند. وقت سحر غسل کرد و نماز بامداد بجماعت بگزارد... و زره بپوشیدو سلاح ببست و در عرب هیچ کس جنگ پیاده چون او نکرده است. و در وقت مادر را در کنار گرفت و بدرود کرد، ومادرش زره بر وی راست میکرد و بغلگاه میدوخت و میگفت: «دندان افشار با این فاسقان » چنانکه گفتی او را بپالوده خوردن می فرستد، و البته جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، و عبداﷲ بیرون آمد لشکر خویش را بیافت پراکنده و برگشته و وی را فروگذاشته، مگر قومی که از اهل و خویش او بودند... خبر کشتن بمادرش آوردند هیچ جزع نکرد و گفت: اناﷲواناالیه راجعون، اگر پسر من نه چنین کردی نه پسر زبیر و نبسه ٔ بوبکر صدیق رضی اﷲعنهما بودی. و مدتی برآمد، حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند، گفت: «سبحان اﷲالعظیم !اگر عایشه ام ّالمؤمنین و این خواهر دو مرد بودندی هرگز این خلافت به بنی امیه نرسیدی، این است جگر و صبر، حیلت باید کرد تا مگر وی را بر پسرش بتوانید گذرانید تا خود چه گوید»، پس گروهی زنان را بر این کار بگماشتند و ایشان درایستادند و حیلت ساختند تا اسماء را بر آن جانب بردند، چون دار بدید بجای آورد که پسرش [است]، رو بزنی کرد از شریفترین زنان و گفت: «گاه آن نیامد که این سوار را از این اسب فرود آورند؟» وبر این نیفزود و برفت و این خبر به حجاج بردند بشگفت بماند و فرمود تا عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض صص 189- 192). در مجمل التواریخ والقصص صص 300 پس از ذکر بر دار کردن ابن الزبیر آرد: «و حجاج سوگند خورد که او را [ابن الزبیر را] از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند - اسماء ذوالنطاقین (کذا) - چون مادرش را بگفتند، گفتا: نگویم، و روزگاری بردار بماند، مادرش اسما را چشم نابینا بود، وی راهمی بردند زیر دار، پای پسرش عبداﷲ بر روی مادر آمد، گفت: این چیست ؟ یکی گفت: این پای عبداﷲ است فرزندت، گفتا: ما آن هذا الراکب أن ینزل، یعنی وقت نیامد که [این] سوار فرود آید؟ این حجاج را بگفتند، گفت:شفاعت کرد، و بفرمود تا عبداﷲ را فروگرفتند، و دفنش بکردند». رجوع بذات النطاقین و رجوع بتاریخ گزیده ج 1 ص 172 و 269 و الاصابه ج 8 ص 7 و مجمل التواریخ والقصص صص 300-301 و تاریخ سیستان ص 105 و فهرست عقدالفرید و البیان والتبیین ج 2 ص 71 و فهرست امتاع الاسماع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 101 شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت ابی مسلم خراسانی، و بومسلم را فرزند جز دو دختر نبود:یکی را نام فطمیه [ظ: فطمه یا فاطمه] و دیگری اسماءبنت بومسلم. (مجمل التواریخ والقصص صص 328- 329).

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت اشعث بن قیس. او زوجه ٔ حسن بن علی علیهماالسلام بود و معاویه او را زهری فرستاد و گفت ده هزار درم دهم و هم ترا یزید پسرم بزنی کند، اگر بدین زهر حسن رابکشی. و او بپذیرفت و پس از وفات حسن علیه السلام معاویه او را ده هزار درم فرستاد و یزید را گفت او را بزنی کند، یزید سر باززد و گفت بر دخترزاده ٔ پیغمبر رحم نکرد، من چگونه بر وی ایمن باشم ؟ و بعضی گفته اند نام او جعده بود. و رجوع بتاریخ گزیده ج 1 ص 201 شود.

اسماء. [اَ] (اِخ) بنت احمدبن جعفربن موسی الصلیحی. رجوع بحرّه ٔ صلیحیه و اعلام زرکلی ج 1 ص 101 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نامهای آفریدگار جل جلاله

فرهنگ فارسی آزاد

اَسْماء، نام ها (مفرد: اِسْم جمع: اَسْماء، اَسامِی، اَسام و اَسْماوات)،

اَسْماء، نام نهمین ماه 19 روزه ء تقویم بهائی که از 29 مرداد برابر 20 آگوست آغاز میشود،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری