معنی استلام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استلام. [اِ ت ِ] (ع مص) بسودن. ببسایش. ببسودن. لمس. دست کشیدن بچیزی.
- استلام حجر، بسودن سنگ به لب یا دست. بسودن سنگ را به دست یا به لب. (منتهی الارب). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی). بسودن حجر اسود را (بلب) یا بدست. (تاج المصادر بیهقی):
اما واﷲ لولا قول واش
و عین للخلیفه لاتنام
لطفنا حول جذعک و استلمنا
کما للناس بالحجر استلام.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190).
- استلام کردن، بسودن حجرالاسود.
|| خوشه برآمدن کشت را. (منتهی الارب). || بوسه دادن. || در بر گرفتن. (زوزنی). || صلح کردن. (منتهی الارب). || گردن نهادن. (غیاث). || هو لایستلم علی سخطه، ای لایصطلح علی ما یکرهه.

فرهنگ معین

لمس کردن، دست کشیدن به چیزی، بوسه دادن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

دست مالیدن و بوسه‌ زدن به چیزی به ‌قصد تبرک،
* استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ گردن نهادن، رامش خواستن ‎ زره خواستن، از ناکسان زن خواستن ‎ بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن (مصدر) لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن.

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْتِلام، دست مالیدن و بوسیدن بقصد تَبَرُّکْ، سنبل در آوردن زرع و گیاه،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر