معنی استعلاج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استعلاج. [اِ ت ِ] (ع مص) طلب علاج کردن. (غیاث).
- استعلاج بیمار، معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. (زوزنی). زفت پوست شدن. (تاج المصادر بیهقی). درشت گردیدن پوست. (منتهی الارب). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.

فرهنگ معین

(مص م.) درمان بیماری طلبیدن، (اِمص.) چاره جویی. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن،
معالجه کردن، درمان کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

چاره‌جویی، درمان‌جویی، درمان‌خواهی، شفاخواهی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ درمان جویی درمان خواست، چاره جویی ‎ (مصدر) درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن، چاره خواستن، (اسم) چاره جویی. طلب علاج کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر