معنی استخوان بندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استخوان بندی. [اُ ت ُ خوا / خا ب َ] (اِ مرکب) مجموع استخوانهای یک تن.مجموع استخوانهای برهم نهاده ٔ حیوان. || (حامص مرکب) اِنشاز. || بند و بست اعضاء. (آنندراج). || کنایه از درست کردن انگاره وبستن ترکیب الفاظ و عبارات. (آنندراج):
بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندی دولت بهما پیوسته ست.
صائب.

فرهنگ معین

(~. بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد.

فرهنگ عمید

مجموع استخوان‌هایی که در بدن یک جاندار به یکدیگر متصل شده و به‌وسیلۀ انقباض و انبساط عضلات به حرکت درمی‌آید، اسکلت،
شالوده، بنیاد،

حل جدول

اسکلت

فرهنگ فارسی هوشیار

مجموع استخوانهای یک فرد جانور مجموع استخوانهای بر هم نهاده یک حیوان اسکلت.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر