معنی استاندار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استاندار. [اُ] (پهلوی، نف مرکب) حاکم اُستان (ناحیت و ایالت) در زمان ساسانیان. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ یاسمی ص 86 و 348). رجوع به استندار شود. || در اصطلاح جدید، حاکم هر یک از ده استان (ناحیه ٔ بزرگ) ایران.

استاندار. [اِ] (فرانسوی، اِ) استاندارد. نمونه. انموذج. عیار.

فرهنگ معین

(اُ) [په.] (اِ.) حاکم ایالت، فرمانروای یک استان.

فرهنگ عمید

کسی که از طرف وزارت کشور کارهای یک استان را اداره می‌کند،
[قدیمی] والی، حکمران،

حل جدول

فرمانفرما

والی

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاکم، حکمران، والی

فرهنگ فارسی هوشیار

در اصطلاح جدید حاکم هر یک از بیست وپنج استان ایران است

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر