معنی اسامة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسامه. [اِ م َ] (ع مص) گران کردن بها را. || پرسیدن بهای چیزی را. سؤال کردن بها را از کسی. (منتهی الارب). || چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). || گو بر سر چاه کردن. || نظر انداختن بر کسی. (منتهی الارب).

اسامه. [اُ م َ] (ع اِ) اسد. شیر. (مهذب الاسماء).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن اخدری شقری. صحابیست. وی ببصره نزول کرد و فقط یک حدیث از او نقل شده است. (قاموس الاعلام ترکی).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن زید مکنی به ابی خالد. وی وزارت یزیدبن عبدالملک داشت. (دستورالوزراء ص 21) (حبیب السیر جزو2 از ج 2 ص 64).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن زیدبن حارثه. یا اسامه الحب، مولی رسول اﷲ (ص). صحابی است و مکنی به ابی محمد یا ابی زید یا ابی جارجه. مادر وی ام ایمن خاصه ٔ حضرت رسول (ص) است. مؤلف تاج العروس گوید: و ذوالبُطَین لقب اسامهبن زید رضی اﷲ تعالی عنه. قال الحافظ رحمه اﷲ تعالی و هو مذکور بذلک فی کتاب الابان فی صحیح مسلم. (تاج العروس: ب طن). خوندمیر در حبیب السیر گوید: فاطمه بنت اسودبن عبدالاسد مخزومی که برادرزاده ٔ ابوسلمه بود چیزی بدزدید و این معنی به ثبوت پیوست. رسول (ص) حکم به قطع ید او فرمود. اسامهبن زید زبان شفاعت گشاد. آن حضرت در غضب رفت و خطبه ای خواند و بعد از ادای حمد و ثنای باریتعالی فرمود که ایهاالناس بدانید و آگاه باشید که امم ماتقدم بدان جهت هلاک شدند که چون شریفی در میان ایشان دزدی کردی دست از وی بازداشته اقامت حد نکردندی و هر گاه ضعیفی به این امر مبتلا گشتی اجرای حد بر وی کردندی. پس اشارت کرد تا دست مخزومیه را ببریدند. (حبیب السیر جزو3 از ج 1 ص 136، 143، 144، 146، 155، 149، 182، 240). وفات وی را گروهی سال چهلم از هجرت و بعضی پنجاه وپنجم نوشته اند. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 259- 265 و فهرست امتاع الاسماع ج 1 و محاسن اصفهان مافروخی ص 6 شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: اسامهبن زیدبن سراحیل بن کعب بن عبدالعزی الکلبی یکی از صحابه. والدین او را رسول اکرم (ص) آزاد کرد و وی به «حب ّالرسول » اشتهار دارد و این بنا بر حدیثی است که از حضرت نبوی در این باب نقل شده که: اسامه احب الناس است نزد من. در عهد رسول (ص) آنگاه که 18 سال داشت با یک سریه مأمور جهاد گشت. راوی بعض احادیث شریفه است و مردی سیه چرده بود و در سال 58 یا 59 هَ. ق. در اواخر سلطنت معاویه درگذشت.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن سفیان سجزی نحوی.وی از نحویان و شعرای سجستان است. ابوالحسن بیهقی در کتاب الوشاح ذکر او آورده است. و از اشعار اوست:
ابی النأی الا ان یجدد لی ذکری
لمن ودعینی وهی لاتملک العبرا
و قالت رعاک اللّ̍ه ماخلت اننی
اراک تسلی او تطیق لناهجرا
و کانت تری فرطالعلافه ساعه
تغیبها عنا و لن قصرت شهرا
و تجزع من وشک الفراق فما لنا
علی فرقهالاحباب ان نظهر الصبرا.
و نیز او راست در مدیح:
وزیر یری المعروف یجمل ذکره
فارسل بین الناس معروفه غمرا
فمااقلعت یوماً غمامه جوده
و لاقطرت رشاً و لااخطأت قطرا
و مااختص یوماً حاضراً دون غائب
برفد ولا ذافاقه دون من اثری
و قد امَّه الراجون من کل وجهه
فاربی مرجّاهم بواحده عشرا
و قد کان یعطیهم و هم فی دیارهم
ولکن هوی ان یجمع الرفد و البشرا
رأی ماله مال العدی فاباده
فلم یبق منه لا و لا منهم اثرا.
رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 172 و 173 شود.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن شریک ثعلبی. یکی از صحابه. وی بعدها در کوفه اقامت گزید. بعضی احادیث شریفه از او نقل کرده اند از جمله: عباداﷲ تداووافان اﷲ لایضع داءً الاّ وضع له دواءً الا الهرم. و نیز: خیر ما اعطی الرجل خلق حسن. (قاموس الاعلام ترکی).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن عمیر هذلی. صحابیست. (قاموس الاعلام ترکی).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن مالک بن قهم مکنی به ابی العشراء الدّارمی. یکی از تابعین و از مشاهیر حفاظ. بعضی وی را از صحابه گفته اند ولی محققاً به درک فیض حضور حضرت نبوی نایل نیامده است. و روایات وی خالی از غش نیست. (قاموس الاعلام ترکی).

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولهمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعه ٔ شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل آنجا که یاد واردین بخود را می آورد ذکر او کرده و ویرا ستوده و مقاطیعی از شعر او نقل کرده است. و عماد کاتب نیز در خریده نام او می آرد و بعد از ثناء بر وی میگوید: اسامه در دمشق سکونت گرفت و بدانسان که کریم را از خانه برانند وی را از دمشق راندند و از این رو بروزگار الحافظ به مصر شد و در آنجا تا زمان صالح بن رزیک چون امیری در نهایت اکرام و اعزاز ببود و سپس بشام بازگشت و هم بدمشق اقامت گزید و بدانجا تا زمان ملک سلطان صلاح الدین اقامت کرد و در این وقت که عمر او از هشتاد گذشته بود سلطان صلاح الدین خواهش دیدار او کرد و بعض دیگر گفته اند که قدوم او به مصر در ایام ظافربن حافظ بود در دوره ٔ وزارت عادل بن سَلاّر و عادل در حق وی نیکوئی کرد و به کار گماشت تا آنگاه که وزیربقتل رسید. ابن خلکان گوید سپس من جزئی بخط اسامه دیدم خطاب به رشیدبن زبیر تا رشید آنرا به کتاب الجنان الحاق کند و در آنجا نوشته بود که در این وقت که سال بر 541 هَ. ق. است بمصر باشم و از این نوشته معلوم میشود که اسامه در ایام رشیدبن الزبیر تا گاه کشته شدن عادل بن سَلاّر در مصر بوده است، چه خلافی در این نیست که او هنگام قتل عادل بدانجا حاضر بود و او رادر دو جزء دیوان شعریست که میان مردم متداول است و من دیوان را بخط خود اسامه دیدم و از آن نقل کردم:
لاتستعر جلد اعلی هجرانهم
فقواک تضعف عن صدود دائم
و اعلم باءَنّک اِن رجعت الیهم
طوعاً و الا عُدت َ عوده راغم.
و قطعه ٔ زیرین را در حق ابن طلیب مصری آنگاه که خانه ٔ او بسوخت گوید:
انظر الی الأیام کیف تسوقنا
قسراً الی الاقرار بالأقدار
مااوقد ابن طلیب قطّبداره
ناراً و کان خرابها بالنار.
و هم ابن منقذ راست که از ضعف خویش شکایت کند:
فاعجب بضعف یدی عن حملها قلماً
من بعد حطم القنا فی لبّهالأسد.
و هم او راست در جواب ابیاتی که پدر وی مرشد بدو نوشته است:
و مااشکو تلوّن َ اهل ودّی
ولو اجدت شکیتهم شکوت
مللت عتابهم و یئست منهم
فماارجوهم فیمن رجوت
اذا ادمت قوارضهم فؤادی
کظمت علی اذاهم و انطویت
و رحت ُ علیهم طلق المحیا
کأنّی ماسمعت و لارأیت
تجنوا لی ذنوباً ماجنتها
یدای و لاامرت و لانهیت
و لا واﷲ مااضمرت غدراً
کما قد اظهروه و لانویت
و یوم الحشر موعدنا و تبدو
صحیفه ما جنوه و ما جنیت.
و او را دو بیت است بهمین روی ّ و وزن خطاب ببعض اهل بیت خویش و آن دو در غایت رقت و حسن باشند:
شکی الم الفراق الناس قبلی
و روّع بالنوی حی ّ و میت
و اما مثل ما ضَمَّت ْ ضلوعی
فانّی ماسمعت و لارأیت.
عماد کاتب گوید من از دیرباز آرزوی دیدار اسامهبن مرشد می کردم تا آنکه بصفر سال 71 به زیارت او نائل آمدم و از مولد او پرسیدم گفت یکشنبه ٔ 27 جمادی الاَّخره سال بر 488. و وفات او بشب سه شنبه 23 رمضان سال 584 هَ. ق. بدمشق بود و تن او فردا در شرقی کوه قاسیون بخاک سپردند. ابن خلکان گوید من قبر او را دیدم و چیزی از قرآن بر سر گور او خواندم و برای او طلب رحمت کردم. و پدر او ابواسامه مرشد بسال 531 هَ. ق. درگذشته است. (ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 66، 68).
یاقوت در معجم الادباء آرد: اُسامهبن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذبن محمدبن منقذبن نصربن هاشم بن سوار بن زیادبن رغیب بن مکحول بن عمربن الحارث بن عامربن مالک بن ابی مالک بن عوف بن کنانهبن بکربن عذرهبن زید اللاّت بن رفیدهبن ثوربن کلب بن وبرهبن ثعلب بن حلوان بن عمران بن قضاعهبن مالک بن حمیربن مرهبن زیدبن مالک بن حمیربن سبابن یشجب بن یعرب بن قحطان. یاقوت گوید اسامه نسب خود را چنین ذکر کرده است و با آنچه که ابن الکلبی در این باب آرد اندکی اختلاف دارد. وی مکنی به ابی اسامه و ابی المظفر، و ملقب به مؤیدالدوله مجدالدین و از بزرگان امراء بنی منقذ و اشعر شعراء این قوم است. ابوعبداﷲ محمدبن محمدبن حامد، عمادالدین اصفهانی، در کتاب خریدهالقصر و فریدهالعصر، ذکر او آورده و پس ازستایش بسیار گوید بنومنقذ، شیزر را، که قلعه ایست نزدیک حماه، پیوسته مالک و بحصانت آن معتصم و بمناعتش ممتنع بودند تا زلزله ٔ سنه ٔ پنجاه و اند روی داد و این قلعه ویران گردید. در این هنگام نورالدین محمودبن زنگی بر این خاندان غلبه کرد و قلعه را متصرف شد و باز آنرا بساخت و بنومنقذپراکنده شدند. ابن عساکر گوید: اسامه مرا گفت مولد من بسال 488 بوده است، و نیز گوید که او در سنه ٔ 532هَ. ق. بدمشق آمد و در 23 رمضان سنه ٔ 584 هَ. ق. وفات کرد و در جبل قاسیون مدفون شد. عمادالدین اصفهانی گوید: «و اسامه کاسمه فی قوه نثره و نظمه، یلوح من کلامه اماره الاماره. و یؤسس بیت قریضه عماره العبارد، حلوالمجالسه، حالی المساجله، ندی الندی بماءالفکاهه، عالی النجم فی سماءالنباهه، معتدل التصاریف، مطبوع التصانیف، اسکنه عش الغوطه، دمشق المغبوطه. ثم نبت به کما تنبو الدار بالکریم فانتقل الی مصر فبقی بها مؤمراً مشاراً الیه بالتعظیم، الی ایام ابن رزیک فعاد الی الشام و سکن دمشق مخصوصاً بالاحترام حتی اخذت شیزر من اهله و رشقهم صرف الزمان بنبله و رماه الحدثان الی حصن کیفا مقیماً بها فی ولده، مؤثراً لها علی بلده. حتی اعاد اﷲ دمشق الی سلطنهالملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب سنه 570و لم یزل مشغوفاً بذکره، مشتهراً باشاعه نظمه و نثره. و الامیر العضد مرهف ولد الامیر مؤیدالدوله جلیسه وندیمه و انیسه (قال مؤلف هذا الکتاب و قد رأیت انا العضد هذا بمصر عند کونی بها فی سنتی 611 و 612 و انشدنی شیئاً من شعره و شعر والده). فاستدعاه الی دمشق یعنی مؤیدالدوله و هو شیخ قد جاوز الثمانین. و انشدنی العامری من شعره باصفهان و کنت اتمنی لقیاه. واشیم علی البعد حیاه. حتی لقیته فی صفر سنه 71 بدمشق و سألته عن مولده فقال ولدت فی 27 من جمادی الاَّخر سنه 488 و انشدنی لنفسه البیتین اللذین سارا له فی قلع ضرسه:
و صاحب لاامل ّ الدهر صحبته
یشقی لنفعی و یسعی سعی مجتهد
لم القه مذ تصاحبنا فحین بدا
لناظری ّ افترقنا فرقهالابد.
و نیز عماد اصفهانی گوید:اسامه از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
قالوا نهته الاربعون عن الصبی
و اخوالمشیب یحور ثمه یهتدی
کم حار فی لیل الشباب فدله
صبح المشیب علی الطریق الاقصد
و اذا عددت سنی ثم نقصتها
زمن الهموم فتلک ساعه مولدی.
یاقوت گوید: این سخنی نیکو و معنیی لطیف است امااو معنی بیت دوم را از این گفته ٔ ابن الرومی گرفته است:
کفی بسراج الشیب فی الرأس هادیا
الی من اضلته المنایا لیالیا
فکان کرامی اللیل یرمی فلایری
فلما اضاء الشیب شخصی رمانیا.
ومعنی بیت اخیر را از این گفته ٔ ابی فراس بن حمدان، که در مزدوجه ٔ اوست اخذ کرده است:
ما العمر ما طالت به الدهور
العمر ما تم به السرور
ایام عزی و نفاذ امری
هی التی احسبها من عمری
لو شئت مما قد قللن جداً
عددت ایام السرور عدا.
و گفته ٔ اسامه در این معنی ابلغ باشد و نیز عماد گوید که از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
لم یبق لی فی هواکم ارب ُ
سلوتکم و القلوب تنقلب
اوضحتم لی سبل السﱡلُوّ و قد
کانت لی الطرق عنه تنشعب
الام دمعی من هجرکم سرب
قان و قلبی من غدرکم یجب
ان کان هذا لأن تعبدنی الَ
َحب ّ فقد اعتقتنی الریب
احببتکم فوق ما توهمه النَْ
ناس و خنتم اضعاف ما حسبوا.
و نیز او راست:
یا دهر ما لک لایَصُدْ-
َدک عن مسأتی العتاب
امرضت من اهوی و یاء-
بی ان امرّضه الحجاب
لو کنت تنصف کانت ال-َ
امراض لی و له الثواب.
این معنی را از این گفته ٔ شاعر گرفته است:
یا لیت علته لی غیر ان له
اجرالمریض و ابی غیر مأجور.
عماد اصفهانی گوید آنچه از شعر او آوردم از تاریخ سمعانی نقل کرده ام. و چون بدمشق رفتم و صحبت وی دریافتم بدو گفتم:آیا تو را معنی مبتکر در امر پیری باشد؟ وی این بیتها انشاد کرد:
لو کان صدّ معاتبا و مغاضبا
ارضیته و ترکت خدّی شائبا
لکن رأی تلک النضاره قد ذوت
لما غدا ماءالشبیبه ناضبا
و رأی النهی بعد الغوایه صاحبی
فثنی العنان یریغ غیری صاحبا
و ابیه ما ظلم المشیب فانه
املی فقلت عساه عنی راغبا
انا کالدجی لما تناهی عمره
نشرت له ایدی الصباح ذوائبا.
و نیز از شعر اوست، در باب محبوسی:
حبسوک و الطیر النواطق انما
حبست لمیزتها علی الانداد
و تهیبوک و انت مودع سجنهم
و کذا السیوف تهاب فی الاغماد
ما الحبس دار مهانه لذوی العلی
لکنه کالغیل للاَّساد.
و نیز او راست در باب شمع:
انظر الی حسن صبرالشمع یظهرللرْ-
-رائین نوراً و فیه النارتستعر
کذاالکریم تراه ضاحکاً جذلاً
و قلبه بدخیل الغم منفطر.
و هم او راست:
نافقت دهری فوجهی ضاحک جذل
طلق و قلبی کئیب مکمد باک
و راحهالقلب فی الشکوی و لذتها
لو امکنت لاتساوی ذلهالشاکی.
و از اوست:
لئن غض دهر من جماحی او ثنی
عنانی او زلت باخمصی النعل
تظاهر قوم بالشمات جهاله
و کم احنه فی الصدر ابرزها الجهل
و هل انا الا السیف فلل حده
قراع الاعادی ثم ارهفه الصقل.
و نیز او راست:
لاتحسدن علی البقاء معمراً
فالموت ایسر ما یؤول الیه
و اذا دعوت بطول عمر لامری ٔ
فاعلم بانک قد دعوت علیه.
عماد گوید: بیتی ازآن وزیر مغربی رادر وصف خفقان قلب و تشبیه آن بسایه ٔ رایتی که باد آنرا بجنبش درآورده بخواند و آن بیت این است:
کأن ّ قلبی اذا عن َّ ادّکارکم
ظل اللواء علیه الریح تخترق.
و امیر مؤیدالدوله، اسامه، مرا گفت قلب خافق را در اشعار خود تشبیه کرده ام و در آن راه مبالغت پیموده و از معنی شعر وزیر مغربی برتر رفته ام:
احبابنا کیف اللقاء و دونکم
عن َّ المهامه و الفیافی الفیح
ابکیتم عینی دماً لفراقکم
فکأنما انسانها مجروح
و کأن قلبی حین یخطر ذکرکم
لهب الضرام تعاورته الریح.
او را گفتم: صدقت فان المغربی قصد تشبیهه خفقان القلب و انت شبهت القلب الواجب باللهیب وخفقانه باضطرابه عند اضظرامه لتعاورالریح فقد اربیت علیه. و از گفته های زمان جوانی خود آنگاه که پای بندخیال بوده، نیز مرا انشاد کرد:
ذکر الوفاءخیالک المنتاب
فالم ّ و هو بودنا مرتاب
نفسی فداؤ» من حبیب زائر
متعتب عندی له الاعتاب
ودی کعهدک و الدیار قریبه
من قبل ان تتقطع الاسباب
ثبت فلاطول الزیاره ناقص
منه و لیس یزیده الاغباب
حظر الوفاء علی َّ هجرک طائعاً
و اذا اقتسرت فما علی عتاب.
عماد گوید: نزد الملک الناصر، صلاح الدین، یوسف بن ایوب، آنگاه که به بازی شطرنج مشغول بود، گرد آمدیم و اسامه بدانجا دو بیتی را که در باب شطرنج گفته بودانشاد کرد:
اُنظُر الی لاعب الشطرنج یجمعها
مغالباً ثم بعد الجمع یرمیها
کالمرء یکدح للدنیا و یجمعها
حتی اذا مات خلاها و ما فیها.
و از اشعار خود، درباره ٔ نورالدین محمود، رحمه اﷲ، این قطعه انشاد کرد:
سلطاننا زاهد والناس قد زهدوا
له فکل ّ علی الخیرات منکمش
ایامه مثل شهرالصوم خالیه
من المعاصی و فیها الجوع و العطش.
و نیز از گفته های خویش قطعه ٔ ذیل بخواند:
اء أحبابنا هلا سبقتم بوصلنا
صروف اللیالی قبل ان نتفرقا
تشاغلتم بالهجر و الوصل ممکن
و لیس الینا للحوادث مرتقا
کأنا اخذنا من صروف زماننا
أماناً و من جورالحوادث موثقا.
و هم او گوید:
قمراذا عاینته شغفاً به
غرس الحیاء بوجنتیه شقیقا
و تلهبت خجلاً فلولا ماؤها
مترقرقاً فیه لصار حریقا
و ازورّعنی مطرقاً فاضلنی
ان اهتدی نحو السلو طریقا
فلیلحنی من شاء فیه فصبوتی
بهواه سکر لست منه مفیقا.
پسر وی، ابوالفوارس مرهف، نامه ای بدست خواهنده ای، به حصن کیفا بدو فرستاد و در این وقت اسامه را انجام آن خواهش میسر نبود، در جواب نامه بپسر خویش نوشت:
اباالفوارس مالاقیت من زمنی
اشد من قبضه کفی عن الجود
رأی سماحی بمنزور تجانف لی
عنه وجودی به فاجتاح موجودی
فصرت ان هزنی جان تعود ان
یجنی ندای رآنی یابس العود.
و نیز او راست:
سقوف الدور فی خربرت سود
کستها النار اثواب الحداد
فلاتعجب اذا ارتفعت علینا
فللحظ اعتناء بالسواد
بیاض العین یکسوها جمالاً
و لیس النور الا فی السواد
و نورالشیب مکروه و تهوی
سوادالشعر اصناف العباد
و طرس الخط لیس یفید علماً
و کل العلم فی وشی المداد.
و او راست در مدح صلاح الدین:
هو من عرفت فلوعصاه نهاره
لرماه نقع جیوشه بالغَیْهَب.
عماد گوید که اسامه از من خواست که امری را برای او، پیش الملک الناصر صلاح الدین، انجام کنم و در نامه ای که مرا بر انجام آن کار برمی انگیخت نوشت:
عمادالدین مولانا جواد
مواهبه کمنهل السحاب
یحکم فی مکارمه الامانی
ولو کلفته ردالشباب
و عذرک فی قضا شغلی قضاء
یصرفه فما عذرالجواب.
و مؤیدالدوله اسامه را تصانیفی نیکوست و از آن جمله است: کتاب القضاء و کتاب الشیب و الشباب، که آنرا برای پدر خودتألیف کرده است، و کتاب ذیل یتیمهالدهر ثعالبی و کتاب تاریخ ایامه، و کتاب فی اخبار اهله و یاقوت گویدمن آنرا دیده ام. عماد گوید: این اشعار را، بعد از رفتن به مصر، در روزگار بنی الصوفی به دمشق فرستاد، و در آن به این خاندان اشارت کند:
وَلّوا فلما رجونا عدلهم ظلموا
فلیتهم حکموا فینا بماعلموا
مامرّ یوماً بفکری مایریبهم
و لا سعت بی الی ماسأهم قدم
و لااضعت لهم عهداً و لااطلعت
علی ودائعهم فی صدری التهم
محاسنی منذ ملونی باعینهم
قذی و ذکری فی آذانهم صمم
و بعد لو قیل لی ماذا تحب و ما
تختار من زینهالدنیا لقلت هم
هم مجال الکری من مقلتی و من
قلبی محل المنی جاروا او اجترموا
تبدلوا بی و لاابغی بهم بدلا
حسبی بهم انصفوا فی الحکم ام ظلموا
یا راکبا تقطع البیداءهمته
و العیس تعجز عما تدرک الهمم
بلغ امیری معین الدین مألکه
من نازح الدار لکن ودّه امم
هل فی القضیه یا من فضل دولته
و عدل سیرته بین الوری علم
تضیع واجب حقی بعدما شهدت
به النصیحه و الاخلاص و الخدم
اذا نهضت الی مجد تؤثله
تقاعدوا و اذا شَیَّدْته هدموا
و ان عرتک من الایام نائبه
فکلهم للذی یبکیک یبتسم
و کل من ملت عنه قربوه و من
والاک فهو الذی یقصی و یهتضم
این الحمیه و النفس الابیه اذ
ساموک خطه خسف عارها یصم
هلا انفت حیاءً او محافظه
من فعل ما انکرته العرب و العجم
اسلمتنا و سیوف الهند مغمده
و لم یروّ سنان السمهری دم
و کنت احسب من والاک فی حرم
لایعتریه به شیب و لاهرم
و ان جارک جار للسمؤل لا
یخشی الاعادی و لاتغتاله النقم
هبنا جنینا ذنوباً لایکفرها
عذر فماذا جنی الاطفال و الحرم.
و از آن قصیده است:
لکن رأیک ادناهم و ابعدنی
فلیت انّا بقدرالحب نقتسم
و لاسخطت بعادی اذ رضیت به
و لا لجرح اذا ارضاکم الَم
تعلقت بحبال الشمس منک یدی
ثم انثنت و هی صفر ملؤها ندم
لکن فراقک آسانی و اسفنی
ففی الجوانح نار منه تضطرم
فاسلم فماعشت لی فالدهر طوع یدی
و کلما نالنی من بؤسه نعم.
و نیز او راست:
اِلق الخطوب اذا طرقَ
َن بقلب محتسب صبور
فسینقضی زمن الهمو -
م کما انقضی زمن السّرور
فمن المحال دوام حا -
ل فی مدی العمر القصیر.
وفات اسامه بعد از سنه ٔ 580 هَ. ق. بوده است. رجوع به معجم الادباء چ احمد فرید رفاعی ج 5 صص 188- 245 شود. و نیز اوراست: کتاب البدیع فی علوم الشعر و کتاب الاعتبار و ازهار الانهار و دیوانی در دو مجلد. (کشف الظنون). رجوع به فهرست عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی، ذیل مؤید الدوله و معجم المطبوعات شود.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) ثعلبی. رجوع به اسامهبن شریک شود.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) دارمی. رجوع به اسامهبن مالک شود.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) شقری. رجوع به اسامهبن اخدری شود.

اسامه. [اُ م َ] (اِخ) هُذَلی. رجوع به اسامهبن عمیر شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری