معنی ازیب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ازیب. [اَ] (ع اِ) باد جنوب. (دستور اللغه). باد نکباء که میان صبا و جنوب وزد.

ازیب. [اَ ی َ] (ع اِ) نشاط. (مؤید الفضلاء). شادمانی. (منتهی الارب). خوشوقتی. || باد جنوب، یا باد نکبا که میان صبا و جنوب وزد. (منتهی الارب). باد کژ که آنرا نکبا گویند. آن باد که میان صبا و جنوب آید. (مهذب الاسماء). و آن باد مهلک است. (مؤید الفضلاء). || خارپشت. (منتهی الارب). || دشمنی. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). || دیو. || بلا. || بیم. || مال بسیار. || آب بسیار. || (ص) کوتاه بالا که گام نزدیک نهددر رفتن. || شادمان. || ناکس. || امرِ بَد. || پسرخوانده. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). آنکه پدرش معلوم نباشد.

ازیب. [اَ] (ع ص) اَزِب. طویل. دراز.

ازیب. [اِ ی َب ب] (ع ص) شدید. سخت: ازیب البأس. انّه لازیب البطش، او سخت گیر است. (منتهی الارب). || رکب ازیب، برمکان فربی. زهار کلان. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

نشاط، شادمانی، خوشوقتی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر