معنی ارکان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ارکان.[اَ] (ع اِ) ج ِ رُکن. مبانی. پایه ها:
بحکم تجربت احکام رایش
همه ارکان ملک شهریار است.
مسعودسعد.
چه آستان که چون کعبه بخاکپای رُکبان آن تمسّک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 453). || کرانه ٔ قویتر چیزی. (منتهی الأرب). هر امر که باعث قوت و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن. (منتهی الأرب). || ارجمندی و قوت و غلبه. || جوارح. (منتهی الأرب). اندامها. || عناصر. (غیاث اللغات). چهار طبع. (دستوراللغه):
ارکان و موالیت بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
این گوهر از این کان چو بیک پایه برآید
کانی دگرش سازند آنگاه زارکان.
ناصرخسرو.
نیاز نیست بما خلق را همی زجهان
چنانکه گوئی ما همچنان ز ارکانیم.
مسعودسعد.
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکزم هم ارکانم.
مسعودسعد.
ز بخشیدن چه عجز آمد نگارنده ٔ دو گیتی را
که نقش از گوهران دانی و بخش از اختران بینی
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد، تو آنرا از بنان بینی.
سنائی.
- چهار ارکان، ارکان اربعه، یعنی باد و خاک و آتش و آب. مواد اربعه. چهار آخشیجان. استقصات:
از این چار ارکان که داری بنام
ببین کاین هنرها جز او را کدام.
اسدی.
تا در افلاک هفت سیاره ست
تا بگیتی چهار ارکانست.
مسعودسعد.
مسافران نواحی هفت گردونند
مؤثران مزاج چهار ارکانند.
مسعودسعد.
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست قائد این پنج پنج نوبت لا.
خاقانی.
و هم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
خاقانی.
- || تکبیرهالاحرام و قیام و رکوع وسجود.
|| موالید ثلثه:
زمین آمداز اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.
اسدی.
|| بزرگان.: اعیان امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه بخوان رفت و اعیان و ارکان را بخوان بردند. (تاریخ بیهقی). خلوت کرد با اعیان و ارکان. (تاریخ بیهقی).
- ارکان جیش، پنج است: مقدمه، قلب، میمنه، میسره، ساقه.
- ارکان دولت، اعیان دولت و رجال دولت. (آنندراج): همه ٔ ارکان و اعیان دولت وی را به پسندیدند بدان راستی و امانت و خدمتی که کرد. (تاریخ بیهقی). این جماعت ارکان دولت و ابیات امّت دیلم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیّت ملک بجا آوردند. (گلستان). یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد. (گلستان). ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان).

ارکان. [اَ] (اِخ) آبی است در اجاء، یکی از دو کوه طیی ٔ، بنی سِنبس را. (معجم البلدان).

ارکان. [اَرْ رَ] (اِخ) ولایتی است از برمه ٔ انگلیس و آن از جانب شرقی، از خلیج بنگال بین 16 و 22 درجه و 30 دقیقه ٔ عرض شمالی و بین 92 و 94 درجه ٔ طول شرقی امتداد دارد و در مشرق آن بلاد برمه قرار دارند که سلسله ٔ جبالی آن ها را جدا کرده است. مساحت سطح آن 23529 میل مربع است و دارای کوههای بسیار و اودیه و دشتهای پرنعمت است و باران آن حتی در فصول حارّه، یعنی تشرین ثانی و دو کانون، بسیار است و خاک این ولایت بسیار حاصلخیز است ولی مردم آن توجهی بزراعت ندارند و محصولات آن چوب و زغال و نفت و نمک و تنباکو و پوست و زیتون و پنبه و زاج و شاخ و عاج و معادن و میوه است و همه ٔ محصولات خط سرطان در آنجا بدست آید و با وجود این شهرهای مهم آن اندک است و پلنگ و فیل بسیار دارد و هوای آن نیکو نیست و برای صحت مضر است و نهرهای بسیار از آن گذرد که اعظم آنها نهر موسوم به ارکان است و قسمت غالب آن قابل کشتی رانی در بعض جهات است و در سواحل وی عدّه ای جزایر است که در آنها بعضی آتشفشانها دیده میشود. نصف سکنه ٔآن موغان اند که اهالی اصلی آنجا را تشکیل دهند و مذهب ایشان بودایی است و از هیئت ایشان برمی آید که اصل آنان از چین است و رنگ و هیئت ایشان مانند عبید نیست با آنکه در اقلیم حارّه زیست کنند و زبان ایشان یک صوتی است و تعلیم در میان آنان بسیار رواج دارد و اندکی امّی باشند و زی ّ زنان ایشان زی ّ زنان چینی است و از عادات آنان رهن دادن زنان و فرزندان است بهنگام وام گرفتن و چون وام بگزارند ایشان را بازستانند واین بلاد در قدیم مستقل بود و مغول و بغوان بارها باایشان جنگیدند و اهالی برمه به سال 1198 هَ. ق. آنجا را فتح کردند و انگلیسیان 1240 هَ. ق. آنجا را ازایشان خریدند و تا کنون در دست آنانست. عدد اهالی آن قریب 500 هزار است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان). || در قدیم شهری بود پایتخت ولایت مذکور، موقع آن بر ساحل نهری بهمین اسم بمسافت 50 میلی مصب ّ وی، بین 9 درجه و 45 دقیقه عرض شمالی و 20 درجه و 40 دقیقه طول شرقی. سکنه ٔ آن در قدیم 95 هزار بود و اکنون قریب 10 هزار است و پیوسته رو به انحطاط و خرابی میرودو سبب ظاهر آن بدی هواست. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).

فرهنگ معین

جمع رکن.، پایه ها، در نماز: تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

رکن
اصول، مبانی،
افراد مهم، بزرگان،
[قدیمی] = * ارکان اربعه
* ارکان اربعه: [قدیمی] مجموع عناصر اربعه (آب، باد، خاک، و آتش)،
* ارکان حرب: (نظامی) [منسوخ] ستاد ارتش،
* ارکان دولت: بزرگان و سران دولت، رجال دولت، وزرا و امرا،
* ارکان نماز: (فقه) تکبیرهالاحرام، قیام، رکوع، و سجود،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پایه ها

کلمات بیگانه به فارسی

پایه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

اولیا، بزرگان، کارگزاران، اساس، پایه‌ها، رکن‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

ج رکن، مبانی، پایه ها

فرهنگ فارسی آزاد

اَرْکان، ستون ها، پایه ها، اعضای عمده و مهم، بزرگان و رؤسای قوم (مفرد: رُکْن)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری