معنی ارضه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ارضه. [اِ رَ ض َ] (ع اِ) گیاه بسیار. گیاه فراوان.

ارضه. [اَ رَ ض َ] (ع اِ) موریانه. (منتهی الأرب). خوره. خره. ریونجه. دیوچه. (منتهی الأرب) (مجمل اللغه). دیوک. تافشک. گهن. زنو. رونجو. اورنگ. لبنگ. چوبخوار. چوبخوارک. چوبخواره. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). رشمیز. کرمها باشند بصورت مور که چوب را میخورند و بهندی دیمک گویند. (غیاث از کنز).کرمک چوبخوار که آن را دیوچه گویند. کرمی که جهازهارا و کشتیها را فروخورد و دیوچه و مورچه که کتاب و پشمینه و نمد را بخورد. (آنندراج). آنرا بزبان گیل بیت گویند. (کنزاللغات).
- امثال:
هو آکَل ُ من ارضه، او خورنده تر است از دیوچه.
هو اصنع من ارضه، او صانعتر است از دیوچه.
رجوع به موریانه شود. || زنگ آهن. (آنندراج).

ارضه. [اُ ض َ] (ع اِ) گیاه بسیار. اِرَضه.

فرهنگ معین

موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن. [خوانش: (اَ ض ِ یا ضَ) [ع. ارضه] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن ‎ گیاه دراز، گیاه انباری (اسم) کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر